برابریم..باور کن

به میمنت و خجستگی انگار سریاله تموم شد!

 البت که معمولاً بهتر میباشد گذشته را به دست خاطره‌ها بسپاریم، دیده بر آتیه بدوزیم و صحبتی از آنچه ماضی شد ننماییم... ولی وجداناً کی فهمید منظورش یا شون! چی بود؟!

همین (نف س گ رم) رو میگم.. ینی ما که هر چی نشستم نگاه کردیم و حرفاشونو گوش دادیم ببینیم بالاخره چه نتیجۀ عرفانی، روحانی، مادی، معنوی، غیرمعنوی میشه ازش گرفت......

درعوض نتایج دیگه‌ای رو که بهش رسیدیم به این ترتیب بود که:

خانومای عزیزتر از جان! ای ملت همیشه در صحنه،ای بانوان..دوشیزگان بدانید و آگاه باشید که اصلاًم ایرادی ندارد جنس برتر!! باوجود همسری بس محترمه در منزل، تشریف مبارکشان را ببرند و همسری دیگر اختیار کنند آنهم یواشکی!..حالا اگر بانوی اول قادر به امر مهم بچه‌دار شدن هم نمیشده که دیگر اصلاً حرفش را نزن... وحی مُنزَل است که الا و بلا باید بانویی دیگر به کار آید. مدیونید اگر فکر کنید در این امر مهم هم، ذره‌ای لذت دنیوی غرض باشد!حاشا و کلا که همه‌اش فقط رسیدن به لذات روحی معنوی و اخروی است.اصلاً یک سرسوزن هم درش کیف و عشق وحال نیست! به این سوی چراغ

دستاورد دیگر اینکه تا اینجا به کنار، چه بسا اصلاً بانوی ثانویه این وسط یکهو در اثر تقدیر وسرنوشت و همان امیال روحانی، معنوی همینطور الکی باردار شده باشد! خب چه اشکالی دارد؟ بانوی اول که نمرده... میتواند درکمال آرامش و آسایش او را در دامن خویش بپروراند و تا بزرگ شدن آن طفل معصوم آخرش نفهمد چرا آن مهربان همسر خیانت! کرد...زبانم لال چه جسارتی کردم!خیانت؟؟؟ ... شما همان رسیدن به آرمانهای اخروی بدانید.

 تازه اینها هم به کنار ... باز هم بانوی اول میتواند و اصولاً باید اینقدر خوب باشد که داروندارش را بنام عناصر تازه وارد نماید و کلی به پایشان بریزد تا بلکه در بارگاه ملکوتی، جبروتی، لاهوتی و....مقبول نظر واقع شود.

آخر سر هم برای اینکه بهشت ابدی را برای خود دربست بخرد با همسر مرحوم آشتی نموده تا روح مبارک ایشان در بهشت ازلی و ابدی بابت لطف و عنایت همزمان دو بانو به وجود مبارکش، بر دیگر ارواح طیبۀ یک همسران، فخر بفروشد که: ما اینیم دیگه!

اینجانب از طرف خود و دیگر بانوان سرزمین وهم‌آیینم نهایت سپاس خود را از دست‌اندرکاران دلسوزِ این مجموعه بعمل می‌آورم که اینقدر ما را خووووب آگاهانیدند تا اگر به چنین سعادتی دست یافتیم بدانیم و بلد باشیم در چنین شرایط قشنگ و مسرت‌بخشی چگونه به وظایف! خود عمل نماییم.

اصلاً هر کی نداند و بلد نباشد و عمل ننماید خر است.

2ش مهمتره

1- در رسیدن به آرزوهای دوران کودکی لذتیست که در هیچ رسیدنی نیست! حتی قلۀ کوه قاف.

بچه که بودیم تک و توکی بودن که داشتن!.. منم با حسرت نیگاشون میکردم و توی دلم هزاربار میگفتم خوشششش بحالتون

گذشت وگذشششت تا روزگار مارو توی هجده سالگی نشوند سر نیمکت وصندلی دانشگاه..حالا کلی آدم دوروبرم بودن که داشتن! اونم در انواع مختلفش..سیاه..قهوه‌ای..آبی..کوچیک..بزرگ.. چقدر آدمای خوشبختی بودن.

از قضا با یه نفر رفیق گرمابه وگلستان شدم که اونم داشت..واااای که وقتی نیگاش میکردم چقدر قند تو دلم آب میشد. اولش خب نمیشد یهو ازش بخوام به منم بده..گذاشتم تا یه کم یخمون آب بشه. بعد از یکی دوسال که دیگه خیلی با هم ندار شدیم بهش گفتم: ای یار نازنین... ای دوست شفیق..ای زیبای دو عالم... ای فرشتۀ خوشبختی... ای نورِ دو دیده... میشه عینکتو به منم بدی بزنم؟!(چه فکرایی که توی این چند خط در مورد خودم و آرزوم نکردین...هَی وای من)

اونم از خدا خواسته..گفت چرا نمیشه عزییییییزم... حتماً...اصلاً قابل تورو نداره....بعدم از روی چشاش برداشت و دودستی تقدیمش کرد.(بعدها فهمیدم اونم توی سرش نقشه‌هایی داشته پیرامون بنده و خان داداشش)

و اینجوری شد که خانومیه بی جنبۀ ندید بدَید به مدت چندین روز چشای زاپاس همکلاسیشو گرفت و دیگه مگه پس میداد!.. انگار مثلاً یه پُست ومقامی بهم داده باشن که حاضر نبودم به هیچ وجه از دستش بدم. چند روزی از صبح خروسخون تااااااااا نصفه شب که چشم، چشمو نمیدید این عینک یه بند روی چشام بود ..به این امید که خدا کمک کنه به حق پنج تن چشای منم ضعیف بشه وعینکی بشم. حتی یادمه چندباری از سردرد و اینکه چشام تار میبینه پیش مامان گله کردم(واقعاً سردرد گرفته بودم).

به اینصورت همه آماده بودن اندک اندک خانومی عینکی بشه.

اون بنده خدا رفیق گرمابه و اینا هم بواسطۀ همون نیت شومی که گفتم لام تا کام حرفی از عینکش نمیزد. بالاخره یه روز که کلاسامون سبکتر بود با همون دوستِ نصفه چشمی، عزم چشم‌پزشکی نمودیم..

رفتیم یه مطب شیک چشم‌پزشکی پیدا کردیم و نشستیم. بالاخره نوبتمون شد.آقای دکتر معاینه کرد ویه سری سوال پرسید وچند تا علامت نشون داد که جهتشونو تشخیص بدم..که حالا بین خودمون باشه ولی چندتاییشونو عمداً اشتباه گفتم. تشخیصشون این بود که چشمای بنده کم از چشم عقاب نداره و اصلا وابدا نیازی به عینک ندارم...فقط باید عینک آفتابی استفاده کنم...

دیگه تصور کنید حال و روز یه شکست خوردۀ چشمی رو!

از اون به بعد دوسه بار قسمت شد به فاصلۀ چندسالی با این و اون برم چشم پزشکی ولی حرف مرد یکی بود.. چشای لامروت ضعیف نشد که نشد تاااااااااااااااااااااا همین اواخر که احساس میکردم بعداز اینکه چند ساعتی سرم توی کتاب یا لب‌تابه سردرد میگیرم(نه از نوع سینوزیتی) یا مثلاً وقتی فاصلۀ اجسام تغییر میکنه یه کم طول میکشه تا واضح اونو ببینم. البته ایندفه مطمئن بودم واقعاً اینطوره..خالی‌بندی نبود.

بمحض اینکه همسری درجریان قرار گرفت اصرار پشت اصرار که باید بریم چشم پزشکی و رفت روی منبر که ازبس مشغول مطالعه هستی چشمات ضعیف شده. ولی خودم میدونستم چشمام ضعیف نشده... ینی مشکلم هرچی هست ضعیفی چشم نیست.. ولی خب عشق قدیمی که از دل نمیره.ازخداخواسته، شال و کلاه کردیم و به اتفاق رفتیم چشم‌پزشکی.

مشکلاتمو گفتم. مراحل معاینه تکرار شد ..همون دستگاه که باید چونه بذاریم روش و بعدشم خوندن علائم مخصوص که بازم همممه رو میدیدم!

 اینبار انگار بزرگتر از دفعۀ قبل شده بودم،همون اول.به آقای دکتر گفتم دکتر!من همممۀ علائم رو میبینم..بنظر خودم چشمام ضعیف نیست فقط همون مشکلاتی رو که گفتم دارم منتها همسر اصرار کردن بیایم.

و تشخیص جناب دکتر:چشماتون ضعیف نیست..فقط عضلات چشمات بخاطر کار زیادی که ازشون میکشی خسته میشن.....و......و...... وشما باید موقع مطالعه, عینک مطالعه بزنید!!!!

یه جورایی خوشحال شدم ولی ذوق نکردم..بهرحال الان بنده یک عدد خانومی هستم با یه عینک که بقول مسئولش از جنس تیتانیومِ اصل(بواسطۀ حساسیتی که به پوشیدن فلزات دارم)با عدسی آلمانی.که البته نه فقط موقع مطالعه بلکه چه بسا عدس پاک‌کردن هم میزنم..کلاً برای هرکاری که قرار باشه از فاصلۀ نزدیک انجام بشه.

2- و اما مورد بعدی که توی عنوان نوشتم مهمتره و بدجور چندوقته درگیرشم!

وقتی چندروزی سردردای سینوزیتی مجبورت کنه همش دراز به دراز بیفتی گوشۀ خونه و حتی حال کتاب خوندن نداشته باشی یهو یادت میفته که ای دل غافل! دو، سه ماه بیشتر به عروسی خواهرجان نمونده و ای بدبخت چه نشستی که خیرسرت مثلاً خواهر بزرگ عروس خانومی. مگه چند نفر چنین سعادتی دارن! اصلاً مگه چندبار قراره خواهر عروس باشی اونم از نوع بزرگش؟!

هیچی دیگه و بدینگونه است که تمام حجم اینترنت خونه البت و صدالبت باید خرج گشت وگذار و سرچ انواع مدل لباس حنابندون و عروسی و مدل مو وکفش و مهمتر از همه نوع آرایش بشه.

موهام که اصلاً امیدی بهشون نیست. یادتونه چند ماه پیش قبل از عمل ته‌تغاری رفتم کوتاهشون کردم؟نشون به این نشون که دریغ از یه ذره رشد! احتمالاً باید برم توی فکر اکستنشن(درست گفتم؟)

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون رفتم توی یه فازایی که هرکاری میکنم نمیتونم بیخیالشون بشم!روم به دیفال افتادم به صرافت هاشور!

عرضم به حضورتون خدا زحمت کشیده یه چشم وابرویی بهم داده، حالا نه درحد سحرو افسونگری ولی خب زیادم بد نیست..ولی بسوزه پدر مُد. تازه در مورد بوتاکسم کلی مطلب خوندم! منتها هر چی جلوی آینه خودمو ورانداز کردم فعلاً چین و چروکی ندیدم که برطرفش کنم.. عمل بینی هم که کلی دنگ و فنگ داره. منم فعلاً نه وقتشو دارم نه پولشو... فقط می‌مونه ابرو.. که مثلاً پُرترشون کنم...خب نمیشه که هیچ کاری نکنم! بالاخره باید یه تغییری، تحولی، چیزی....و چه بهونه‌ای بهتر از عروسی خواهرجان؟...

حالا چند روزه که دوره افتادم تحقیق میکنم یه هاشورکار خوب که از قضا دکتر هم باشن پیدا کنم. یه نفرو درنظر دارم ولی...

ولی گفتم یه سر بیام اینجا یه صلاح مشورتی کنم ببینم از بین دوستای نازنین وخواننده‌های محترم بپرسم کسی انجام داده؟..

با توجه به تحقیقاتی که کردم بهترین کار اینه که از محدودۀ ابرو بیرون نزنم. خودمم نمیخوام خیلی متفاوت باشه یا از این مدلای کوتاه و پهن و بلوند باشه. میخوام توی مایه‌های ابروی خودم باشه فقط مثلاً دم ابرو پُرتر بشه.

الهی که برق220 ولت آدمو بگیره و جَو نگیره...بلند بگو آمممین

مثبت هجده !

بجان خودم از کی تا حالا یه صفحه ورد باز کردم توش بنویسم اما نمیدونم چطوری شروع کنم! اصن بنام الله پاسدار خون شهیدان..

انشای امروز خود را شروع میکنم!

خیلی وقته ننوشتم ولی خیلی وقت نیست که خوندم! با اجازتون هر روز خدا میام به همممممه سر میزنم ومیرم.

بعد هروقتم میرم وبلاگ بچه‌ها یکی میزنم پسِ گردن خودم میگم خاک برسرت!نیگا کن همشون چقدر مشغولیات دارن ولی مرتتتتب مینویسن.عاغا نه که امسال برای بنده سال مقاومت بیمارستانی بود... دیگه نای نوشتن نمونده.

و اما حال و احوال جوجه‌ها و مخصوصاً ته‌تغاری ...همونطوره که پُست قبل گفتم.همون مشکل و همون تشخیص پزشک سر جاشه.تصمیم منم قطعاً اینه که راهیو انتخاب کنم که تا حد امکان این مشکل برطرف بشه و برگرده به شکل طبیعی...

 توی این مدت چندباری ته‌تغاری درمورد وضع خودش و نظر دکتر ازم سوالایی کرد که خب منم مث هر مادر دیگه‌ای سعی کردم از الان بهش استرس ندم..در نتیجه توی چشاش نگاه کردم وبا وقاحت تمام دروغ گفتم! گفتم دکتر گفته خوب شدی!

شاید خیلیها معتقد باشن بهتره بهش راستشو بگم ولی نمیشه! یه بار خواستم امتحانش کنم با خنده گفتم شاید یه کار کوچولوی دیگه مونده باشه..... نمیدونین چطور به چشام زل زد.. بعد گفت: مادر! راستشو بگو!! اگه شمام جای من بودین و اون صدای لرزون معصومانه رو میشنیدین و اون چشای مرطوبو میدیدن... حتماً حرفیو میزدین که من زدم... خندیدم و گفتم شوخی کردم مادر!!

ولی با همۀ این تفاسیر مقاومتم بیشتر شده(گفتم که سال مقاومته) الان دلم نمیلرزه... نمیدونم چرا بهش فکر نمیکنم... گریه زاری نمیکنم............هرچند بنظرم الان زوده قضاوت کنم، تا وقتش نشه نمیتونم بگم آرومم.

یه چند کلومم از دانشگاه بگم ناکام از دنیا نرم!

فک کنم بیشتر دوستان میدونن که دوسالی هست مشغولم وتوی دوسه تا دانشگاه به دوسه تا رشته که درسای مربوط به مارو دارن درس میدم. حالا خب دانشگاهای پیام نور به اون صورت کلاساش زیاد نیست ولی درهمین حدم تا دلت بخواد سوژه هست. البت بعیدم نیست بالاخره دانشجوهای این دوره زمونه ماشالا برای خودشون ابرقدرتن!

من که میگم دانشگاها یه جوری شده که کم‌کم دعوتنامه میفرستن برای ملت میگن توروخدا تشریف بیارین کلاس..شما تشریف بیارین..هر رشته‌ای خواستین بخونین ، هرجوری دلتون خواست درس بخونین،برای نمره هم غمتون نباشه.. فقط پولو بدین دیگه ما شمارو در اسرع وقت فارغ‌التحصیل تحویل جامعه میدیم.

بندرت پیش میاد سر کلاسی برم و آخرش صدا کم نیارم! خیلی وقتا دیگه یه لیوان آب با خودم میبرم! تا چند جلسه یه بند یه مطلبو صدبار میگی میگی ... انگار نه انگار بعد از همون روز وساعتی که تاریخ امتحان میانترمو میدی تااااااااااااااا روزها بعدِ امتحان همین جور باید بشینم فقط گوش بدم یکی بگه هنوز کتاب نداره..یکی بگه وقت نکرده بخونه و باید بهش نمره بدم! یکی بگه همسرش مریض بوده..یکی بگه شاغله..یکی بگه چشاشو لیزر کرده بوده نمیتونسته بخونه.. یکی بگه تازه نامزد کرده بهش نمره بدم آبروش نره... یکی بگه ترم آخره....بجان خودم بیشترشونم آقایونن!!! بعد اسم خانوما بد در رفته!

نمیدونم شما بچۀ کدوم نسلین؟ ولی زمان ما اینقدر استاد برای خودش جبروت و هیبت داشت که میترسیدیم از یه فرسخیش رد شیم.. توی تمام مدت تحصیل از دبستان بگیر تاااااااااااا دانشگاه یه بار تقاضای نمره نکردم. حالا نه اینکه همه نمره‌هام بیست باشه ها...نه. ولی هر نمره‌ای میگرفتم میگفتم همین حقم بوده دیگه. حتی تقلبم نکردم(ولی دوران دانشگاه خدا حلال کنه چندباری به یکی دوتا از بچه‌ها تقلب رسوندم اساسی!)

ننه الان دوره آخرالزمونه!!

 معمولا برای هر امتحانی 24 تا سوال طرح میکنم وحشتناک سخت!! خو مجبورم!(نیست پشت گردنم خنجر میذارن!!) ...آخه سر کلاس که هوش وحواس ندارن...منم که قراره نهایتاً بهشون نمره بدم اقلاً بذار امتحانو سخت بگیرم.

هفتۀ گذشته شلوغترین کلاسی که داشتم امتحان داشتن.. سر امتحان تا تونستم راهنماییشون کردم.راهنمایی درحد اُپن بوک! بعضیام دیگه شورشو دراوردن..

گفتم هر کی سوال داره بگه تا خودم بیام راهنماییش کنم.. پسره چپ و راست بلند میشد حمله میکرد طرفم!.. باور کنین اومدنش مث این بود که داره میپره ننۀ چندسال ندیده‌شو بغل کنه!! اومده جوری کنار آدم وامیسته که احساس کردم الان اگه سرمو بلند کنم مقنعه‌م میره توی چش و چارش! دیدم مورد داره منکراتی میشه آروووم یه قدم رفتم عقب...احساس کردم انگار هنوزم خطریه یه قدم دیگه رفتم!! حیف که ا س ل ا م دست وبالمو بسته بود وگرنه همچین با پشت دست صورتشو مینواختم که خودبخود یه بیست قدمی پرت شه عقب.

خب اینم از این دیگه چی؟؟...

آهان عاغا مسألةٌ !! (ورود آقایان ممنوع!).... چرا بلاگ اسکای ادامه مطالب نداره؟؟....

این سریاله هست.... نف س گر م.. میخواد چی بگه؟ من چند قسمتیشو دیدم اما باورم نمیشه توی این دوره سریالی ساخته بشه حول این موضوع که هممممه مشکل اخلاقی دارن! همه به هم نظر دارن!.... همممه به هم مشکوکن. زن به شوهر.. برادر شوهر به زن‌برادر...حتی بچه به مادر!!!! مثلاً میخواد بگه غیرت دارن؟ یا میخواد ازدواج مجدد (اونم فقط برای آقایون) رو توی جامعه در سایۀ د ی ن و ش ر ع جا بندازه؟ بگه یه خانوم اگه مومن باشه حاضره دارو ندارشو ببخشه به بچه هوویی که بعد مرگ شوهر به وجود مبارکش پی برده؟؟ یا میخواد بگه همه به هم سوءنظر دارن؟ بگه هر مردی برای خانومی کاری انجام میده نه از روی مردونگی بلکه از روی منظوریه؟.. اونوقت اونم کجا؟؟ مملکت ا س ل ا م ی!!!.........

چقدر دلم میخواس میشد بدون ترس از اَنگ خیلی چیزارو خوردن، بگیم : آقای برادر! خانومه خواهر! وقتی خدا ازدواج مجدد رو مجاز اعلام کرد برای این بود که این دین یهو توی جامعه‌ای با شرایطی نازل شد که مث یه گچ سفید میون یه گونی زغال بود. مث خیلی احکام دیگه نمیشد یهو برای مردمی که تابع شکمشون بودن و کارای خاک بر سری بیاد یهو بگه فقط یه زن والسلام! باید درکنارش شرایطی اورده میشد که کسی نتونه عمل کنه.میگن سنگ بزرگ علامت نزدن است.

حالا به فرض برای همشون خونه و زندگی و ماشین ووسایل با یه مارک و یه شرایط تهیه کرد، بعد تقسیم زمانی کرد که به یه اندازه پیش همشون باشه!!ینی  مثلاً اگه خونه یکیشون دوروز و سه ساعت و چهل دقیقه وپانزده ثانیه بود خونه بقیه هم همین اندازه موند!!(حالا این وسط عدالت در روابط خاص بماند!)... اما کدوم مرد چند همسری میتونه ادعا کنه خداوکیلی حداقل دوتاشونو یه اندازه دوس داره؟ به فرض عدالت مادی رو تهیه کرد، عدالت معنوی رو هم میتونه اجرا کنه؟؟ مگه اینکه دیگه متوسل به یه سری احکام دیگه‌ای بشه به اسم ص...!که نه رضایت همسرو بخواد نه عدالت ونه این غل وزنجیرا...... راحت بره پی رازو نیاز! والا

 ... خدا کنه قسمتای دیگه‌ش جوری ادامه پیدا کنه که برداشت من از این فیلم اشتباه از آب دربیاد.....

برادر من شما اینجا چه میکنی؟ مگه نگفتم ورود ممنوع؟!