نوشتن زیر هر لوایی قشنگه... فضاهای مجازی خیییلی هم دلچسب میشه اگه درست و بجا استفاده بشه.اگه بقول گفتنی ظرفیتشو داشته باشیم.. اگه بعداز ی مدت وهم و خیال برمون نداره که : واااااای ببین چقدر خواننده دارم..بعد یهو تریپ خاصی بردارم و برخوردای خاص نشون بدم! یا به خودم اجازه بدم با کوچکترین سوال نادرستی برخوردای بزرگ از خودم نشون بدم...یا خودشیفته بشم...
این ویژگی نه فقط خاص بلاگ اسکای یا بلاگفا یا هر فضای مجازیه.... اصولاً برای هر شخص و در هر مکانی ممکنه پیش بیاد.
دیروقتی نیست که بلاگفا اینقدر توی عالم هپروتی خودش موند تا مجبور شدیم دل بکَنیم و دربدر بشیم هر کدوم به یه دیاری..حالا این وسط بعضیا خونه زندگی خودشونو با خودشون برداشتن بُردن(آرشیو)، بعضیای نابلد مث منم دست خالی فقط جا عوض کردم. توی هر دوی این فضاها با اسمای مختلف آدمای زیادی رو خوندم...خوشبختانه یا متاسفانه با هیشکی دیدار واقعی نداشتم... ولی همون آشنایی مجازی با آدمای مختلف باعث شد گاه و بیگاه حسای مختلفی رو تجربه کنم. یه بار میخندیدم..یه بار یواشکی اشک میریزم... یه بار دعا میکنم..ی بار از خدا میخوام کمک کنه...
هر کدوم در شرایط مختلف حسای مختلفی توی وجودم میریختن..با اینحال از هر کدوم یه برداشت کلی داشتم.قطعاً میدونستم نمیتونم جزئیات خودشون و زندگیشونو تصور کنم ولی بصورت کلی از هر کسی برای خودم یه تصوری تجسم میکردم.
درسته که بنابر مشغلۀ زندگی و سه تا جوجه و فعالیتای مختلف درونخانگی و برونخانگی فرصت زیادی برای نوشتن ندارم ولی هیچوقت از خوندن غافل نشدم. خوندن نوشتههای خیلی از کسایی که حتی توی لیست دوستان وبلاگم نیستن ..یا حتی شاید برای اینکه وارد وبلاگشون بشم مجبورم برم یه وبلاگی رو باز کنم بعد از توی لیست دوستانش وبلاگ موردنظرو پیدا کنم...بهرحال مهم این نبود که از کجا پیداشون میکنم، مهم این بود که علاقمند بودم بخونمشون..
علاقه امر مهمیه... اینکه علاقه از کجا بوجود میاد واصولاً چرا بوجود میاد؟ و بنابر چه ملاکی؟
یه علت اصلیش تشابهات روحی یا زندگی یا شاید حتی جسمی با طرف مقابل باشه. جالب اینجاس که همیشه هم این تشابهات نیستن که میتونن باعث ایجاد علاقه بشن، برای خودم پیش اومده تفاوت عمده با طرز فکر یا زندگی کسی باعث شده علاقمند به خوندنش بشم... دیگه نمیدونم احتمالاًمرضی چیزی دارم؟
روزایی که فرصتی برای مرقوم کردن تموم اتفاقای خوب وبد زندگیم نیست دلم خوشه به خوندن متعلقات کتبی دیگران..که بشینم و بخونمشون... نه تنها پُستاشونو حتی قسمت نظراتشونو!!....ولی دلم میسوزه!
دلم میسوزه برای خودم و امثال خودم که چطور نوشته های یه نفر برای ما تصوری دوستداشتنی ساخته باشه ولی یهو بعداز مدتها یه جاهایی چیزایی ازش بخونیم که توی دلمون بگیم: واااااا!!!!
بنابر اینکه به یه سری از نوشته ها میل خاصی پیدا میکنیم طبعاً نویسندش برامون عزیز میشه...حتی شاید برای خیلیا هم مقدس بشه!
میخوام بگم اشتباهه! اشتباهه که منِ خواننده به صِرف خوندن کسی از نویسندش برای خودم یه شخصیت خارقالعاده بسازم..اون شخصیت میتونه هر کسی باشه..حتی خودم...نمیخوام تفاوت قائل بشم ینی اون طرف هر کسی میتونه باشه... ولی نباید تبدیل به بُت بشه. مگه بتپرستی شاخ و دم داره؟ همین که بیخود و بیجهت از کسی برای خودمون الهه بسازیم..میخوایم لباس بخریم میریم از طرف میپرسیم مدلش چطوری باشه؟ میخوایم بریم رستوران میریم از طرف میپرسیم تو کجارو دوس داری تا منم همونو برم؟ میخوایم بریم بازار از طرف میپرسیم کجا بریم ؟ که چی؟ که تا اونجایی که میتونیم خودمون و زندگیمونو شبیه الهۀ مثلاً مقدسی کنیم که برای خودمون ساختیمش.
قصد قضاوت ندارم...درسته که هر کسی بنابر شرایط مختلف ممکنه چیزایی بنویسه تا دل مخاطبینشو بدست بیاره حالا انگیزش میتونه پرکردن خلاهای زندگیش یا سبک شدن یا هر چیز دیگهای باشه... ولی دلم برای خودم میسوزه که ببینم احساساتم در مورد کسی راه رو به اشتباه رفته بوده!
رُک میگم شاید چندین و چند ماه وبلاگایی رو خوندم و مجذوب نوشتهها و طرز زندگی طرف میشدم..اینقدر اون نوشتهها لباس قشنگی داشتن که نه فقط من شاید خیلیهارو جذب خودشون میکردن...حالا اون طرف از مشکلاتش مینوشت از بحرانای زندگیش..از تصمیمای خوبی که گرفته بود و خیلی چیزای دیگه................بعد یهو قسمت نظرات یه بنده خدایی با توجه به برداشتی که از نوشته های نویسنده پیش خودش داشته فکر میکنه میتونه یه سری سوالای خصوصیتر بپرسه و میپرسه..... بعد این خانم نویسندۀ مثلاً عزیز، چنان زمین و زمانو بهم میریزه که باورت نمیشه ایشون همون نویسندۀ مظلوم و محبوب و نجیبی بودن که تا الان میشناختی! با خودت میگی احتمالاً طرف توی خصوصی اذیتش کرده یا مثلاً ایشون روز خوبی نداشته بعد میبینی فرداش باز در مورد یکی دیگه همین آش و همین کاسه!....
اینجاس که به خودت میگی: ببخشید.....چی شد؟! این نویسنده همونه؟ همونی که نوشتههاش سرشار از شعارای اخلاقی و وجدانیه؟... پس این چه طرز برخورده؟
حالا جالب اینکه این نویسندۀ مثلاً محترم با یه عده ای مث خودش در دنیای واقعی دوست شدن وحتی رفت وآمد دارن... وقتی سراغ نوشتههای بقیه دوستانش میری این جسارت و گستاخی رو اونجا هم بصورت غیرمستقیم میبینی!
بعد یکی مث من میشینه افسوس میخوره که چه وقتی از خودم هدر دادم با خوندن مطالبشون....
میخوام به همتون و حتی خودم بگم برای خودمون احترام قائل باشیم.اگر وبلاگ ندارین...یا اگر دارین و کم مینویسین یا مینویسین ولی فکر میکنین بخوبی بقیه نمیتونین بنویسین..اگه بعد از یه مدت به نوشتههای کسی عادت کردین وتا الان با جونم و عزیزم باتون حرف میزد و حالا بخودش اجازه میده با هر لفظ وبرخوردی باتون برخورد کنه..یموقع فکر نکنین اون بالاست وشما پایین! یموقع در وجود خودتون احساس ضعف و حقارت نکنین. قطعاً صداقت شما در مقابل خوبنوشتن ایشون به هیچ عنوان از ارزشش کم نمیشه.
اگر اون شخص صِرف استعدادِ قلم خوب داشتن میخواد به خودش اجازه بده عقدههای زندگیشو سر مخاطبینش خالی کنه، مخاطب باید در مقابلش جاخالی بده تا عقدهش برگرده بخوره توی سر خودش.
خوشبختانه با توجه به اینکه با واسطه با وبلاگای همچین افرادی آشنا شدم یا تا حالا براشون نظر نذاشتم یا انگشت شمار بوده، ولی دلم میسوزه وقتی میبینم یه خوانندۀ ساده با وجود برخوردای بدون حرمت و ادب بازم میاد براش نظر میذاره که: فلانی!!بابت اون سوال ازم ناراحت شدی؟؟؟!!!!!ببخشید من نمیدونستم نباید اینو ازت میپرسیدم!
خب عزیز من!خواهر من!همون بار اول که جوابتو با اون لحن داد شما تا ته خط برو که ایشون هرچی مینویسه شعاره، متوجه شو که حقیقت زندگی هچنین کسی صدوهشتاد درجه با چیزی که مینویسه متفاوته..حالا یه استعدادی در نوشتن داره که مینویسه تا یه عده رو دور خودش جمع کنه بهش بهبه و چهچه کنن که احتمالاً توی زندگی واقعیش این بهبه و چهچه رو نمیشنوه...
چرا اجازه میدی چنین برخوردی باهات بشه؟ به چه گناهی؟ مگه جرم کردی که مستحقش باشی؟ مگه جوهرۀ وجودی شما با ایشون چه فرقی داره؟چون توی وبلاگش خوندی که همیشه لباسای مارک میپوشه یا مثلاً غذاهای خاص و دسرای جورواجور بلده درست کنه؟ یا چون پایتخت نشینه؟... عزیز من فریب نخور....فریب اون چارتا اسم عجق وجقی که از غذاها و نوشیدنیاش مینویسه نخور...صداقتت شرف داره به هممممۀ اینا.
.....................
شرمندۀ دوستانم که بعداز مدتهام که نوشتم اینطوری نوشتم. چندباره که دارم توی وبلاگای مختلف و به اصطلاح چه بسا پرخواننده چنین مواردی رو میبینم نتونستم ساکت بمونم.
آفرین جان خوبی عزیزم؟
سلام، کاملا باهاتون موافقم، من خودم دو سه بار از دست این وبلاگیها ناراحت شدم و گریه کردم!
موفق و سلامت باشین
سلام به روی ماهت
ای جانم،بخاطر برخوردایی که باهات شد گریه کردی؟
بی احترامی در هیچ شرایطی قابل توجیه نیست
عزیزمی
سلام همیشه ی همیشه عالی هستی از همه نظر نقدت نگارشت اخلاقت ایمانت همه و همه بیست البته بت من شدی ها (خخخ))ولی لیاقتشو داری عزیزم ....
سلام گلم
نظر لطفته که خوب میبینی
کمالی جان بت پرستی چی؟...نچ
کاملن با شما موافقم خانومی
حال ته تغاری چطوره؟خوبه ایشالا
قربانت عزیزم
ته تغاری به لطف خدا ودعای دوستان حسابی سرگرم درس و مشقه،هرچند مشکلش همچنان هست
سلام جونم خوبی؟
چه خبر؟
گل پسرت خوبه؟
دلمون برات تنگ شده بود
سلام نیاز نازنین
خبر سلامتی دوستان
وضعش بهمون صورته که قبلآ توضیح دادم،نیاز به عمل مجدد ...
من بیشتر گلم
سلام عزیزدلم
با تک تک کلمات نوشته ت موافقم. به دلم نشست
حقیقت داره حرف هات و ای کاش همه بهش توجه کنیم
پاینده باشی خانومی جونم
سلام بارانم
عزیزمی،البته بعدش بنظرم رسید این موضوع سلیقه ایه شاید بعضیا واقعآ از چنین برخوردایی بدشون نیاد.
فدای حضورت
ممنون که جواب دادی عزیزم.وبلاگتو کامل خوندم.البته بهتره بگم هرچی بلاگفا قورت نداده بود:))
واقعا خیلی صبوری.انشالله نتیجه صبوریت رو به بهترین نحو بگیری:)هرچند الانم داری خدارو حس میکنی و این بزرگترین پاداشه:)
برام جالب بود که از کامنتها به وبم رسیدی..چون اصولا خود من۹۰% باید کامنتی اونقدر برام جذاب و یا حرفی برای گفتن داشته باشه که وارد وبش بشم.(۱۰%از روی بیکاری و کنجکاوی میرم.خخخ)
حالا اگه شما هم شبیه من باشی.امیدوارم جز ۹۰%بوده باشم^_^
درباره این پستت هم کاملا موافقم.طی یک ماه اخیر چند وبلاگ رو دیدم ک اینجوری بوده متاسفانه:(
خانومی انشالله همیشه شاد و پاینده باشی:)
وظیفمه عزیزم...
باورت میشه اتفاقا زمان نوجوانی چه دختر نازک نارنجیی بودم نل جان؟؟زمونه بازیای زیادی برام جور کرد..صبر نمیکردم چه میکردم عزیز؟.
حقیقتش من توی عالم واقعی دوست خاصی ندارم!که علتش شرایط زندگی و مشکلاتش بوده..طبیعتا دنیای وبلاگ نویسی تنها فضاییه که میتونم این نیازمو براورده کنم..حتی اینجا هم خیلی از بچه ها لطف کردن شماره دادن ولی خب حتی سعادتشو نداشتم بتونم باشون در تماس باشم...
اینجا فقط بصورت کتبی با دوستان در تماسم..امیدوارم دوستای خوبی مث شما نصیبم بشه که جبران تمام تنهاییام بشه.
حتما خیلی از دوستان متوجه اینجور وبلاگها شدن عزیز...شما هم سبز باشی نازنین
سلاملیکم.به به خانمی عزیز!چه عجب بالاخره نوشتید!
بدون هیچ توضیح اضافه ای باید بگم دربست با حرفاتون موافقم.اینکهیکی رو تا حد یک قدیسه یا بت بالا ببریم و بپرستیم و همه حرفهاشو چشم و گوش بسته قبول کنیم،واقعٲ معضلیه که تو فضای مجازی بیداد میکنه.منحصر به وبلاگم نیست،تو اینستا اوضاع خیلی بدتره!من خودم یه بار یه برخورد بد تو جواب کامنتم مواجه شدم و اون وبلاگ و نویسنده اش رو واسه همیشه گذاشتم کنار!چون به نظرم هیچکس حق نداره با کس دیگه غیر محترمانه حرف بزنه!مگر اینکه دلیل واقعٲ قابل قبولی داشته باشه!
خوبه حالا بعد از اینهمه سخنرانی که کردم،منظورت از این پست،اصلٲ خوده من بوده باشم!!!
سلام مهنازبانوی نازنین.میخواستم از اتفاقا و روزمرگیا بنویسم که سر درددلم باز شد
مهنازجان اون افرادی که ازشون نوشتم اصلآ جزو دوستای لینک شده من نیستن.اما یکی از بچه ها هست که از طریق پیوندهاش به اون قدیسه ها! رسیدم..جالب اینه که چندتامورد دیگه هم دیدم که نتونستم ساکت بمونم
بدون اغراق بگم از خوندنت لذت میبرم،با اینکه روزانه نویسیه ولی اصلآ قصد خودنشون دادن نداری،انرژی میگیرم ازت