دو کلام از مادر عروس

این روزا یه حس خاصی داره...انگار که مثلا میخوام دخترمو شوهر بدم! دخترِ نداشتمو

خواهری و داماد از مراسم خدابیامرز برگشتن... معلوم شد اون مرحوم قبل از عمل وصیت کرده بوده که خواهرزادش عروسیشو بموقع بگیره..اونم مفصل ، منتها خب نمیشه تا قبل از چهلم ..بهر حال هم رسم و رسوم و هم احترام به مادرشوهر خواهرم که عزادار برادرشه ایجاب میکنه چهل روز دیگه این بندگان خدا صبر کنن. ولی مشکل اینه که نوبت تالار قاعدتا کنسل شده و نوبت دیگه ای تا آخر تابستون نیست! اول مهر هست ولی بیشتر اقوام راه دوری هستن و اکثرشون از جمله دو تا از برادرای خودمون امسال دانش آموز کلاس اولی دارن. اگه نزدیک بودن بازم ایرادی نداشت ولی اغلب راه دوری هستن... حالا دربدر دنبال سالن میگردن.

 قرار بر این شد فعلاً جهیزیه رو از این وسط جمع کنن ببرن.... و در راستای اصرار و ابرام خواهر جان، بنده بهمراه عروس و داماد و اون یکی خواهر وسطی و مادر داماد فردا راهی چندصد کیلومتر راهیم.

حقیقتش این خواهر کوچیکه موقعی که متولد شد بنده با توجه به فرزند اول بودن برای خودم کلی کارکشته بودم.. یاد گرفته بودم چطور باید به بچه رسید و حسابی کمک حال مامان بودم. خواهر ی چیزایی از رسیدگیهای من به خودش تعریف میکنه که خودم فراموش کرده بودم..حتی بعضیاشو یادم نمیاد! ولی خودش طوری تعریف میکنه که حس میکنم مامانش بودم..تعریف میکنه که من حمامش میدادم... میبردمش خرید ... جای تعجب نداره حالا حس کنم دارم دخترمو میفرستم خونه بخت!

خدارو هزاران بار شکر ته تغاری ظاهرا مشکلی نداره... همسری هم دو شب آینده شیفت شبه و احتمالا باید بچه ها رو بذارم خونه مامان اینا که خیالم راحت تر باشه.

شهر مقصد یکی از شهرای با آب و هوای گرمه و از حالا تب کردم! باید با 1 ماشین بریم .. اونم چی؟؟؟ پراید مادر داماد! بعد فکرشو کنید قراره 3 نفر آدم عاقل و بالغ صندلی عقب بچسبیم به هم!! از قضا همسر پیشنهاد دادن با ماشین خودمون بریم اما خب من قبول نکردم!! اصلام خواهر بدجنسی نیستم.. خو حالا همسری یه تعارف زد، شاید این یکی دو روز خودش بنده خدا احتیاج داشته باشه... گفته بودم چند ماه پیش ماشین عتیقه مون رو عوض کردیم؟؟؟ یادم نمیاد گفته بودم یا نه... حالا گفتم.هر چند این یکی هم چندان مالی نیست..ولی قطعاً از قبلی بهتره. یادش بخیر چقدر برام خاطره ساخت.

برای کلاسهای کانون باید حتما جایگزین بذارم.

برم فکر کنم ببینم دیگه چه کارایی لازمه برای این دوروز درنظر بگیرم...

خدایا لطفاً به آب و باد و مه و خورشید و فلک بفرمایید دست به دست هم بدن مشکلات حل بشه این دوتا برن سر خونه زندگیشون.

نظرات 4 + ارسال نظر
ک کمالی شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 01:54

خبری ازتون نیست؟ منتظر نوشته هاتم

هستم در خدمت

نرگس چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 15:56 http://azargan.blogsky.com

سلام مادرعروس ایشالا با دل خوش راهی کنید وسایل های این عروس ودامادخوشبخت رو امیدوارم به روز خوب هم برای مراسم انتخاب کنید که باشکوه برگذاربشه ،مبارک باشه ماشین جدید ماشین مشدی ممدلی رو فروختی ایشالا که چرخش براتون به خوبی بچرخه وجاهای خوب خوب سفر کنید.

سلام نرگس بانو عزیزم که همه چی خوب یادش مونده
به امید خدا 29 شهریور،شب عید غدیر تاریخ عروسیشون شد.
دیدی ماشین مش ممدلی رو آخرش رد کردیم، یادش بخیر.. چقدر سرو کله هم زدیم!

ک کمالی چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 00:09

حس خوبیه خدا بم عمر بده عروسی دخترامو ببینم .و بشما عمر بده عروسی نوه های مونثتون رو ببینید انشا الله

امیدوارم دختراتون رو بنحو احسن بزرگ کنید و به خونه بخت بفرستید.

وروجک دوشنبه 1 شهریور 1395 ساعت 23:51 http://voro-jak.blogsky.com

انشالله که همه چی به خوبی بگذره.

فدات عزیزم. خداکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد