پیش بسوی آخر تابستان

تابستون تخته گاز داره میره، چیزی به آخرخط نمونده. وسایل زندگی خواهر رو بردیم چیدیم. من و دوتا خواهری فقط. مادر داماد نیومد، شاید بخاطر حرمت برادرش، شایدم ملاحظه مارو کرد. راستی پراید ثابت کرد میشه ی کم بهش اعتماد کرد! کولرشم یاری کرد.شایدم پراید مادر داماد میخواست آبروداری کنه، هرچند هنوز بنظرم روی سرعتش همراه با امنیت نمیشه حساب کرد، توی دست انداز هم حسابی استخونارو ردیف میکنه، کوچکترین ناهمواری رو با تمام وجود حس میکنی!

  وسایل بعداز ما رسید و جناب داماد برای تخلیه و اوردن اونها تا داخل خونه مجبور شد چند تا کارگر بگیره.

 چیدن جهیزیه بدون کمک هیچ مردی هرچند سخت بود اما بهانه ای شد تا ما3خواهر چند روزی با هم خلوت کنیم،داماد صبح میرفت محل کارش تااا شب. ما 3تا وقت داشتیم با هم بگیم،بخندیم،غر بزنیم، گریه کنیم، جک بگیم و نهایت استفاده رو از آخرین روزهای باهم بودن ببریم. خواهرک کوچکم قراره خیلی از ما دور بشه ، اما همین که خودش از بودن کنار همسرش،از خونه ش و از محل زندگیش راضیه خداروشکر.

موقع برگشت دیگه داماد مرخصی نداشت که مارو برگردونه، در نتیجه بعداز سالها سوار اتوبوس شدیم که بد نبود تجدید این تجربه هم. همسر جلومون اومد ترمینال و من جوری روی صندلی پژو نشستم که انگار سوار سفینه شدم! بالاخره با کلی مکافات تونستن ی تالار برای آخر شهریور پیداکنن، امیدوارم اینبار دیگه آخرین تاریخی باشه که تعیین میشه.

از دوستان کانون اجازه خواستم بقیه تابستون بذارن به کارام برسم، کارائی مث تغییر مدرسه جوجه ها! بزرگه امسال کلاس دهمه و وارد دبیرستان شد، وسطی چهارم و ته تغاری دوم.هر سه غیرانتفاعی! خدا کمکمون کنه فقط. 

هنوز لوازم التحریرشون رو نخریدیم. لباسای عروسی خواهری تاحدی تهیه شده ولی ی چیزایی مونده.

واحدائی که این ترم بهم ارائه شده اکثرا جدیده! نمیدونم بی انصافا چرا اینطوری میکنن؟ باید منابع رو تهیه کنم بشینم خرخونی

فردا عازم سفریم، سفری به شمال. بچه ها مخصوصا بهش نیاز داشتن. امروز آخرین فرصته برای جمع کردن وسایل، برای فرستادن بچه ها وخودم به آرایشگاه(باید بگم زیاد کوتاه نکنن که موقع عروسی بشه موهاشونو مدل داد)، برای اینکه از داداش بخوام روی گوشیم جی پی اس بریزه، برای خرید مایحتاج سفر و انشاالله فردا صبح ساعت4/30 حرکت

ی چیزی میگن رفتنم باخودم،برگشتنم با خدا...هرچند هر دوئه ش چه رفت و چه برگشت باید مقدر بشه، خلاصه حلال کنید خانمی رو

نظرات 2 + ارسال نظر
رهآ پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 14:05 http://colored-days.blog.ir/

سلام :) :*
ان شالله خوشبخت باشند در کنار هم 3>

سلام به روی ماهت
همه آدمها خوشبخت باشن انشالا عزیزم

نرگس شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 09:57 http://azargan.blogsky.com

سلام بر خانمی عزیز خیلی خیلی مبارکه چیدن جهیزیه خداروشکر به خیروخوشی وسایل رو چیدین چه حالی میده با خواهرا خلوت کردن انگار زمان بی معنی میشه وقتی با خواهرات هستی ایشالا همیشه درکنارهم خوش باشید از لحجه ات می خوره شیرازی یا از اطراف شیراز اگر درست حدس زدم بگو بهم ؟ایشالا سفر خوبی داشته باشین وحسابی بهتون خوش بگذره وکلی حال روحیتون عوض بشه مراقب خودت وجوجه های نازت باش .

سلام نرگسم...قربان شما خانومم.
واقعا فرصت خوبی بود. منتظر روزهایی هستم که بیام وبلاگت و بخونم که چطور داری این روزهارو تجربه میکنی و نرگس گلم عروس بشه.
من شیرازی نیستم نرگس جان ولی شیرازیهارو دوست میدارم. فکر کنم قبلا گفته باشم اصالتا جنوبی و خوزستانی هستم منتها جنگ مجبورمون کرده ترک وطن کنیم و بیایم.... بیایم اینجا که ی استان خوب و بزرگ هست ولی خب شیراز نیست عزیزم.
سفر خدارو شکر خوب بود..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد