............
نسیم خنکی پرده رو تکون میداد وهمراه دعای سحر به داخل اتاق میخزید... هرچند سعی میکنم آخر شبها بخوابم ولی بازم خواب از چشمام فراریه..فکرایی مهمتر از خواب هستن که ذهنمو درگیر کرده.
نه فکر عمل تهتغاری که دیگه به باورش رسیدم..نه فکر مادربودن ومشکلاتش که بهش خو گرفتم...نه فکرثبتنام همزمان جوجهها با تاریخ بستری تهتغاری که باید راهی براش پیدا کنم... نه...فکر هیچکدوم اینا دیگه نیستم؛ بلکه فکر یه عالمه انسان بزرگم به اسم دوست، که قلبشون به وسعت یه دنیاست.. فکر دوستهایی هرچند مجازی ولی بامحبت واقعی..
به این فکر میکردم که محاله چنین آدمهایی با این دعاهای خوب و قشنگ باشن و........ باشن ومن ناامید بشم
فکر میکردم وقتی پشت سر تهتغاری این همه دعاهای سلامتی در این ماه مهمانیه، محاله میزبان از در خونهش پسمون بزنه
وقتی یه دوست نازنین به اسم خانم توتفرنگی نهتنها خودش برای طفل معصومم دعا میکنه،کاری میکنه خواندگان وبلاگشم برای پسرکم دعا کنن...
وقتی مهناز که پسرخودش چندین روز بیمارستان بستری بوده حالمو کاملاً درک میکنه...
وقتی شیرین با اطمینان بهم میگه به شعارِ (همه چیزو به دست خدا بسپار) ایمان داشته باش..
وقتی نگار که توی مسافرت هم مارو از دعاش محروم نمیکنه..
وقتی س که خودش یه دخترِ ماه داره برای درمان پسرکم دعا میکنه...
وقتی شکیبا یهو برام مینویسه که برای پسرم 100 تا صلوات نذر میکنه و اشک منو درمیاره..
وقتی عسل مینویسه (از ته ته ته قلبم برای ته تغاری دعا کردم)..
وقتی آوا اینجور دلداریم میده که (بسپرش به میزبان این ماه این مهمون کوچولو رو)..
وقتی ترلان،نظر خصوصی بهم میده که میخواد نصف شب تهتغاری رو توی لیست دعاهاش بذاره..
وقتی فاطمه منو به یاد صفات خدای شفادهنده وبزرگ و رحیم و مهربون میندازه..
و بالاخره وقتی مهتاب،خانمی، ماهپری، نیاز، نارسی، نرگس، امیر، سپیده مامان درسا، موژان،هیما و بانو و شاید خیلیهایِ خاموش برای تهتغاریِ معصومِ من دعا میکنن مگه دیگه جایی برای شک باقی میمونه؟
و اینجور میشه که تا میاد صدای اذان از الله اکبر شروع بشه وبه لااله الاالله برسه خودم و شرایط خودمو فاکتورمیگیرم و تموم این دوستای گلمو، به اسم، به زبون میارم بعدم از خدا میخوام هرچی از خدا میخوان بهشون ببخشه..
این روزها وقتی سجاده رو پهن میکنم تهتغاری اگه بیدار باشه و مشغول بازی نباشه یه سجاده کنارم پهن میکنه و اونم مشغول نماز میشه..میدونم بجز سورۀ حمد چیزی دیگهشو بلد نیست ولی ایمان دارم نمازش مقبولتر از منه.
افطار که میشه میخواد پابهپای ما آبجوش بخوره...ادعا میکنه روزهست!
دوس داره همراهیم کنه و منم عاشق این همراهیشم...همینطور عاشق همراهی شما دوستای نازنینی که توی رفاقت چیزی کم نمیذارین ولو نشناخته..ولو ندیده..ولو مجازی..
نمیدونم تاثیر دعاهای شماست که این روزا میتونم اون بغض همیشگی رو کنترل کنم و نذارم تبدیل به اشک بشه؟ ... فطعاً همینطوره وگرنه من کجا و این قدرت کجا!
دعاهای مهربونایی چون شما مستجاب بشه، من دعای دیگهای ندارم
عزیزم ایشاالا که 6تیر به زودی و به سلامتی میگذره
میدونم استرس داری اما بدون که بلاخره میگذره
و ایمان داشته باش که ته تغاری به سلامت از اتاق عمل بیرون میاااااد :)
3روز به شنبه مونده، برگه دفترچش که دکتر مهر زده مبنی بر پذیرش بیمارستان... میشه استرس نداشت عسلم؟
کاش به توکل ایمان راسخ داشتیم عسل جان،کاش اما و اگرها نبود..
عزیزمی که سعی میکنی آرومم کنی.
الهی
عزیزم ایمان داشته به خدا.
چون هیچ چیز دیگه مثل این نمیتونه دلت رو قرص کنه.
امیدم به خودشه عزیزم.پناه بر خودش.
چه خوب که اضطرابت کم شده...اینجا نمیشه خصوصی نظر گذاشت؟
وقتی پسرم یکسال و چندماهش بود رفت اتاق عمل ...نگرانیت برام قابل درک
انشاالله خوب میشه
نظرخصوصی از قسمت خود متن وبلاگ(نه نظرات)سمت چپ صفحه نوشته پیغام به مدیر،اونجا هرچی بنوسی خصوصی برام میاد عزیزم
خدا گل پسرتو حفظ کنه.
فدای دلگرمیت
سلام خانومی عزیز. ممنون ازینکه بیادمون بودی خیلی خوشحالم ازینکه حالت بهتره ، هممون نیاز به دعا داریم و چه بهتر که دوستان برای همدیگه دست به دعا برداریم ان شالله که هممون دست پر ازین مهمونی برمیگردیم .
سلام موژان عزیز.
این خواست خدابوده که اون لحظه اسماتون یادم بیاد،درمقابل دعاهای خوب شما که کاری نکردم عزیزم.
انشالا همینطور باشه.
چه دوستای خوبی داری.دلت قرص که همشون دعامیکنن.
قربون محبتت نیلوفرم
همینطوره.
خانمی مهربون.... چقد لطف داری چقد خوبی
دنیامون مجازیه دلامون حقیقیه اما......!
انشالا 6 تیر خیلی روز خوبی باشه با خبرای خوب
عزیزم من قطره ای از دریای لطف و مهر شما هم نمیشم.
توی دنیای حقیقی کسی به اون صورت درجریان مشگل پسرم نیست،دعاهایی که اینجا بدرقه راهش شد بیشتر از دنیای واقعیه عزیزم.دست گلت درد نکنه.
انشالا 6تیر و روزهای بعدش آبستن خبرهای خوبی برای طفل معصومم باشه
الهی فدای اون دل مهربونت
عزیزم اصلا نگران نباش. به قول قدیمی ها دلم روشنه که ایشالله جراحی عزیزمون به خوبی انحام میشه
برای اینکه خبرهای خوبی بهمون بدی صلوات نذر کردم و میدونم خدای خوب و مهربون ناامیدمون نمیکنه
عزیزمی
ایشالا که دلت همیشه روشن باشه بارانم
بخدا من شرمنده محبتتم،به من و پسرکم لطف داری،
انشالا که در زندگی هیچوقت ناامید نشی.
عزیزمی نیازم
وااااای اشکمو درآوردی خانمی با این پستت!خودت خوبی که همه رو خوب میبینی عزیزم!پنجشنبه خواهرم که خونه اش تجریشه ,خونمون بود.واسه ته تغاریتون نذر نمک کردم و به خواهرم دادم ببره امامزاده صالح پخش کنه.آخه میگفت,نذر نمک خیلی گیراست!ایشالله نه به دلهای ما,بلکه خدا به دل پاک ته تغاری و مامانش,خودش شفاش میده و از نگرانی در میای.
مهنازنازنین دستت درد نکنه،فدای محبتت.انشالا نمک زندگیت همیشه به اندازه باشه.
مدیون مهر ومحبتاتونم
یا خدا...