بی عنوان

در اشک ریختن زیر دوش حمام لذتی است که زیر باران نیست!... تکبیر

عمل ته تغاری ما افتاد برای هفتم مرداد... دکترش گفت عمل ایندفه ای به سنگینی عمل قبلی نیست... اون روز دوباره ایمان اوردم به وجود یه مُسَکن قویتر از هر چی ژلوفنه. یه آرامبخش قویتر از هر چی دیازپامه.ایمان اوردم هر چقدرم من بد باشم اون خوبه..هر چقدر بیقرار باشم اون آرومه.. هر چقدر بی اعتماد باشم اون قابل اعتماده.... همونی که تا حالا هوامو داشته.

دیروز موقع دوش گرفتن یهو بدجور یادش افتادم!! خجالتم نمیکشم.. یکی سرنماز فقط یادشه.. یکی وقتی بیکاره..یکی وقت خواب.. یکی وقت بیداری.. یکی وقتی دوش نمیگیره.. یکی وقتی دوش میگیره مث من. بعد همونجا توی دلم بهش گفتم اگه ازت توقعات بزرگ دارم چون بزرگتر از تو کسی رو سراغ ندارم.. اگه اینقدر پرروام که وقتی گرفتارم میام سراغت چون از روت میبینم.. هی من به درگاهت بنالم هی تو آرومم کنی.. هی من گنهکار, هی تو ستار  اونم از نوع عیوبش ..هی من زِرزِر میکنم هی تو گوش میکنی.. آخه من چه روئی دارم؟؟ همونجا اشکم دراومد..بعد بنظرم رسید دوجاست که اشک ریختن لذت داره: زیر بارون... زیر دوش

داروهای مربوط به مشکلمو اشتباهی خورده بودم!! نمیدونم بعضی وقتا مخمو کجا جا میذارم؟ باید از روز پانزدهم میخوردم از دهم خوردم.. با دکتر مشورت کردم گفت قطع کنم سری بعد رو دقیق مصرف کنم.. ولی خب فعلا با کمک داروها برگشتم به روال سابق! پُست قبلی یادمه گفتم: خدایا الان چی باید بگم!! الان باید بگم مرسی اوستا کریم!

ماه رمضون نیست که..سال رمضونه! چه خبره امسال اینقدر روزها طولانیه.هر چند چند ساله که ما بی سحری روزه میگیریم.. سحری خوردن حالمو دگرگون میکنه.. منم از خدا خواسته دیگه مجبور نیستم سحرا بیدار شم..راحت میخوابیم تا لنگ ظهر البته اگه انجمن نباشم... و اگر معذور نباشم, چون بخاطر مشکلات این اواخر نمیخوام مانع روال طبیعی بشم(چقدر پررو شدما)

خدایا ! ..........میگما...... هیچی, فقط نذار خفه بشم.

نظرات 8 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 17:43 http://magam-khaton.blogsky.com

آرزوی سلامتی برای فرزندتون

فدای حضورت

بیضا پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 14:24 http://mydailydiar.blogsky.com

خانومی عزیزم سلام، پست های وبلاګتون رو مختصرا خوندم و با خوندن پست های عمل پسر تون در تیر ۱۳۹۴ اشک ها ریختم همون موقع با وضو بودم در بین یکی از پست ها بلند شدم و نماز ظهر ادا کردم و از ته ته قلبم پسر عزیزت رو دعا کردم البته به آخر مطالب نرسیده بودم، من هم یک مادرم ۲ تا پسر دارم یک دخمل هم تو راه دارم البته امروز روزه هم هستم باز هم از ته ته قلبم ګل پسرت رو دعا میکنم ایشاالله عملش موفقانه باشه ولی نمیدونم مشکلش چیه؟ الهی همه بیماران شفا بیابند منجمله ګل پسرک شما. میبوسمت عزیزم فقط دعا کن و دعا

سلام نازبانوی عزیز
ببخشید که باعث آزردگی خاطرت شدم،پارسال همین وقتا بود تقریبا... امسال با 1ماه تاخیر و من دیگه از ماههای رمضان میترسم!
مرسی که من و پسرمو لایق دعاهای خوب و قشنگت دونستی عزیزم

مریم چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 01:05

عزیزم تو شطرنجگباز خوبی هستی فقط به هم گروهیت اعتماد کامل داشته باش .تو و خدا توی یک تیم هستین و مشکلات توی تیم مقابل.پس تا خدا رو داری غم نداری
امیدوارم بهترین برای تو و جوجه هات رقم بخوره

اگرم شطرنج باز خوبی نیستم،امیدوارم مهره گردان خوبی داشته باشم.
برای همه امیدوارم
مرسی که هستی مریم بانو

نرگس سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 09:13 http://azargan.blogsky.com

سلام گلم ایشالا خدای بزرگ همه جوره هواتو داره غصه نخور پسته بخور امیدوارم هیچ وقت دستانت از دست خدا جدا نشه وهمیشه تکیه گاهت باشه مراقب خودت باش طاعاتتون قبول التماس دعا.

سلام نرگسم
دستان من و دست خدا....
فدات بشم مهربونم

نل دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 20:38

سلااام عزییزم...واقعاا..زیر دوش گریه کردن حال عجیبی میخاد..لذت بخشه واقعا...
انشالله عملش خوبه.همه دعامیکنیم عزیزم.هم برای تو هم برای پسرنازنینت:)
معنی دعای مقاتل بخون..یستشیر...یعنی ته ته ته بزرگی خداست...

سلام نل جان
دوس ندارم این حسو تجربه کنی نل جان
ته ته درموندگیامون ته ته بیکسی یادش میفتیم که ته ته معرفته
فدای حضورت

گندم دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 17:48 http://minima.blog.ir

سلام
خوشحالم برای خواهرت
آرزوی سلامتی می کنم برای پسرت
چقدر خوب که هنوز می نویسی

سلام گندم جون.خدا دوسش داشت واقعا
فدات بشم،امیدوارم شما وخانواده گلت همیشه سبز باشید

ایستگاه رستگاران دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 12:59 http://rastegaran.lineblog.ir

سلام خانمی عزیز
مگه مشگل پسرتون چیه ؟ خدا شفا بده ان شاالله من هم از ۱۸ ماهگی تا ۱۶ سالگی عمل های متعددی انجام دادم ولی سری آخر معجزه شد و جراحی انجام ندادم حتی اون روز یادمه صبحانه هم نخوردم پدرم کرج بود و تو راه تهرون و مادرم شب تا صبح کنارم نالان من هم به روی خودم نمی یاوردم ولی من خطر مرگ داشتم دکتر اومد منو ببینه و راهی اتاق جراحی شم که گفت معجزه شده و نیازی به عمل نیست پاشو ، پاشو جمع کن برو خونه نمیدونید چطوری به بابام زنگ زدم و گفتم
البته من معجزه رو دیدم اما باور نکردم یه نور سبز روی میز غذام دست کشید و از پنجره سمت ماه رفت
برات دعا می کنم عزیزم
نیایش

سلام به روی ماهت نیایش جان
چه خاطره قشنگ و سبزی تعریف کردی عزیزم، بقول معروف مو به تنم راست شد.
دعاکن ته تغاری منم دیگه چشمش به اتاق عمل نیفته، با قلبی که لطف خدا بطور ویژه شامل حالش شده از خدا بخواه پسرک معصوم منو هم عنایت ویژه برسونه
آمین به دعای خیرت عزیزم

بهمن یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 23:57 http://bahman19sh.blogsky.com/

نمیدونی دو نفری زیر دوش رفتن چه لدت بیشتری داره

عرضم به حضورتون بنده نه تنها از این زاویه که حتی از این پنجره هم به موضوع نگاه نکردم.شما بهتر میدونید ظاهرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد