ماه و مهر

چند ماهه؟!! چند ماهه ننوشتم؟ چرا؟...

نمیتونم بگم ننوشتم چون دقیقا از همین وقتی که میگم ننوشتم 3 تا خودکار تموم کردم! منتها اینجا ننوشتم... وای بر تو خانمی... وای بر تو که فراموش کردی روزی اینجا دیازپامت بود وای بر تو و وای بر پدیدآورندگان دنیای مجازی که مجبورت کرده اند به خواندن جوکها و جملات ادبی و اعتراضات ث ی ا س ی و اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی و تربیتی و.........

 و درود بیکران بر روح مبارک وبلاگم...البته که تا وقتی بلاگفا بودم وبلاگم برام مقدستر از این حرفا بود... وای بر مشکل آفرینانی که مجبورم کردن بار سفر ببندم ... وگرنه من که خیییییییلی خوب بودم دل از نوشتن نمیکندم!!

بنویسم که فراموشم نشه توی این مدت اخیر بالاخره با سلام و صلوات, در کنار کمی کیلیلیلیلیلی و رقص و پایکوبی(استغفرالله) , خواهرکم به خونه بخت رفت.

نصیب همه دخترا بشه چقدرم که ماه شده بود...... خودمونم همینطور!... این (خودمون) شامل حال خواهر وسطی و جمیع زن داداشا و مامان و خودم و فک و فامیل و حتی همسایه ها میشه!.. آهان فامیل داماد هم همینطور.

خلاصه که ما هی بغض میکردیم هی میرقصیدیم... هی رومونو برمیگردوندیم یه قطره اشک پاک میکردیم هی دست میزدیم.. و این اقدامات متناقض ادامه داشت تا 3 روز بعد از عروسی که با رفتن خواهر به شهر و دیار خودش به اوج خودش رسید.

از قبل با مامان صحبت کرده بودیم که مبادا جلوی خواهری اشک بریزه ها.... حتی داداش خونگی! باهاش شرط کرده بود فقط در صورتی اجازه میده به بدرقه خواهر بره که گریه نکنه... و مامان بنده خدا قبول کرده بود, دریغ از اینکه باید این قرارو با خود خواهری هم میذاشت!

توی خونه برای خودم کتاب به دست نشسته بودم که تلفنم زنگ خورد... خواهرجان بود از فرودگاه که میخواست خدافظی قبل از رفتنو بگیره خیلی شارژ و خوشحال سلام علیک کرد و گفت آجی با اجازتون ما داریم میریم..بابت زحماتی که این چند وقت خودت و همسری (همسر خودم) کشیدید خیییییییلی ممنون, ایشالا بتونیم جبران کنیم.............بعد...... میگم که..... خواهر....

دیگه من چیزی نشنیدم.... هر چی الو..الو... صدای همهمه بود و صدای خواهرکم که در شرف دل کندن از خانواده بود, نبود..

سریع خودمو به اتاقم رسوندم که مبادا جوجه ها بفهمند که اشکم دراومده.....

خواهر فرشته خوی من نمیتونست آروم بشه و فقط وسط اشک ریختناش گاهی میگفت مراقب خودت باش.... مراقب جوجه ها باش.... هوای مامانو داشته باش... مراقب خواهر باش.............

جگرم خون بود, اشکامو پاک میکردم و مثلا میخندیدم و میگفتم عه... خواهر؟! گریه نکن عزیز دلم... دم رفتن اینطور نکن... ناراحت نباش گلم... خداروشکر خودت خوبی...همسرت خوبه..عاشقته... شرایط زندگیتونم خداروشکر خوبه... به دوری هم عادت میکنی عزیزم.. هر وقت دلت گرفت اگه نمیخواستی مامان بفهمه خودم هستم.... هر وقت هر مشکلی داشتی سریع به خودم زنگ بزن...

و خواهرم رفت...

و من میدونم که با اون چشمای درشت و قشنگش چقدر اشک ریخته. چون وقتی همسرش یک ساعت بعد از خودشون عکس گرفته بود هنوز چشماش قرمز بود.

اون روزها من بارها رسم و رسوم تلخ روزگارو مورد توبیخ قرار دادم که آخه چرا؟؟؟ چرا باید دل داد و دل کند؟!

خواهر به خیر و خوشی رفت سر خونه زندگیشو از اول مهر هم جوجه ها مشغول درس و مدرسه شدن.

منم بخاطر حجم سنگین کلاسای این ترم و مخصوصا که سابقه تدریس بعضیاشونو ندارم حسابی درگیرم... شبها معمولا تا ساعت 2 بیدارم و از ساعت 6 صبح هم همینطور...

الان فقط دوس دارم پناه ببرم به آغوش تخت و کمی آروم بگیرم.... احساس خستگی و دروس و مطالب و امتحانات میان ترم و.....

...........................................

عنوان پست همینطور الکی به ذهنم رسید.. هیچ مناسبتی هم نداره

نظرات 2 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 11:00 http://eshqh.blogsky.com/

سلام
با آرزوی خوشبختی برای همه جووونای ناز و ناب
بادا مبارک این پیوندها

سلام
انشاءالله
بادا

نرگس پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 10:15 http://azargan.blogsky.com

سلام برخانومی عزیز چه عجب تشریف اوردین وبا قلم زیباتون چند کلومی نگاشتین چشممون به درخانتون خشک شد بابا ،جای خواهری خالی نباشه ایشالا خوشبخت وعاقبت بخیر بشن چقدر سخته دل کندن از خانواده ایشالا همیشه خوب خوش باشید امیدوارم سال تحصیلی خوبی باشه برای جوجه هات وشما که استادی فعال هستی موفق وپیروز باشید.

سلام ماه بانو
خدا کنه جای هیچ عزیزی خالی نباشه
آرزومند بهترینا هستم برات نرگسم، از هر چی، ولی بهترینش.
نظر لطفته گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد