گاهی وقتا چیزای خیلی کوچیک شاید بتونه انگیزه های بزرگی باشه برای تصمیمات بزرگ..شایدم برای صبرهای بزرگتر.. یا کارهای بزرگترتر.
اون چیزای کوچیک میتونه یه حس باشه... میتونه یه دلداری باشه..میتونه یه مشاوره باشه...میتونه یه دوست باشه یا حتی میتونه یه اسم باشه!
قطعاً هر وقت در جایگاه انتخاب قرار میگیریم و اسمی انتخاب میکنیم مربوط به طرز تفکر ما نسبت به همون موضوعه.. حالا این اسم میتونه اسم بچمون باشه یا اسم شعرمون یا اسم کتابمون.......یا اسم وبلاگمون!
به این موضوع فکر میکنم که دقیقاً خانمانه یعنی چی؟ آیا این اسم میتونه تاثیری روی من،یعنی نویسندۀ این وبلاگ و افکار و رفتارم داشته باشه؟
میتونم ساعتها بشینم باخودم فکر کنم خانمانه یعنی چی؟ خُب موردای زیادی به ذهنم میرسه مثلاً اینکه مث یه خانم خوب و کدبانو، خانهدار قابلی باشم... آشپز قابلی باشم... همسر مهربونی باشم... عروس خوبی باشم... و بالاخره اینکه بمعنای واقعی مادر باشم.
وقتی از این بُعد به قضیه نگاه میکنم میبینم خیلیا توی زندگیشون خانمانه رفتار میکنن..حتی چه بسا آقایون! بله آقایونی که خانمانه رفتار میکنن، البته اگه رفتارا وحالتهای زنانه و امیال وآرزوهاو خالهپریها و دردلهای تمام نشدنی وگله شکایت از قومالشوهرو بعضی چیزای دیگه رو سانسور بگیریم! منظور من الان این موردای آخری نیست...تنها تعریفی که فعلاً از این واژه دارم اینه که خانمانه مساویست با صبر!
دارم کلی مقدمه میچینم و رودهدرازی میکنم تا برسم سروقت جوجهها! خیلی وقته در موردشون چیزی ننوشتم.
بزرگه امتحاناتشو تموم کرده..نتیجشون نیومده ولی خودش راضیه. بین خودمو بمونه قبل از شروع امتحانا با من معامله کرده! شرط بستیم اگه معدلش از نوزده و سی صدم بالاتر شد علیرغم میل خودم و همسری و پدر و مادرم و خواهروبرادرام و هفت جدمون اجازه بدم مدت یک هفته یه سگ بیاره توی حیاط ازش نگهداری کنه! ولی پاشو در حیطۀ خونه و زندگی من نذاره! بجز حیاط که از قلمرو من خارج میشه. عاغا ما این شرطو بستیم به این امید که امکان نداره بزرگه حداقل از ریاضی نمرۀ خوبی بگیره وعمراً معدلش به نوزده و سی برسهً درنتیجه ما بر سریر پیروزی جلوس خواهیم نمود و سگ بی سگ! .. غافل از اینکه این نامرد اگه بدونید امسال آخر سال چطور نشست بُکش درس خوند!.. حالا هممممه مادرا میشینن دعا میکنن معدلای جیگرگوشههاشون بالا بشه، من باید زبونمو گاز بگیرم و آرزو کنم کمتر از نوزده و سی بشه! عجب غلطی کردما.
و اما وسطی که برخلاف میل من و خیلی مامانای دیگه ارزیابی درسیشون توصیفیه. جلوی همممممۀ درساش یه (بسیار خوب )گذاشتن و السلام. بچهم در ازای این کارنامه فقط ازم یه تفنگ ترقهای خواست! نه که بخاطر صداش تا حالا براش نخریده بودم، بچهم تفنگ ترقۀ خونش کم شده بود... دیگه منم تسلیم شدم و باشرطِها و شروطها خریدم..هرازگاهی از توی حیاط یه صدای تقی میاد و توی دلم میگم ایشالا که زودتر خراب بشه راحت شیم!
کلاً امسال بچهها شرطی درس خوندن... ایشالا بالاخره به اون سنی برسن که این انگیزه بصورت خودجوش خودشو نشون بده.
تهتغاری هم به لطف خدا امسال پیش دبستانیشو تمام کرد و دارم سعی میکنم برای کلاس اول یه مدرسۀ خوب ثبت نامش کنم. نمیدونم قبلاً گفتم یا نه، بزرگه و وسطی دبستان غیرانتفاعی خوندن ولی بنابر دلایل زیادی دوس دارم تهتغاری رو یه مدرسۀ دولتی خوب بنویسم!حتی وسطی رو هم راضی کردم از اون مدرسه خارج کنم و با تهتغاری یه مدرسه بنویسم.. فعلاً دارم سعی خودمو میکنم ایشالا نتیجشو بعداً خبر میدم.
تهتغاری برخلاف اخلاق و رفتار قبل از مهد رفتنش یکی از بچههای فعال و شیطون و باهوش مهد بود.اینا باورای مربی مهدش بود از تهتغاری. شعر و سورهها رو در کوتاهترین زمان حفظ میشد، فقط موقع رنگآمیزی یه کمی از کادر خارج میشه..ریاضیش میتونم بگم عالیه، اما هنوز خجالت میکشه به بزرگتر از خودش داوطلبانه توی سلام گفتن مقدم بشه..فقط جواب سلام میده! توی حرفزدن از کلمات قلمبه سلمبه استفاده میکنه ولی........... ولی یه مشکل کوچیک داره.میگم کوچیک چون مادرم!
میگم کوچیک چون دلم میخواد باور کنم چیز خاصی نیست وبچهم خوبه!...
آره بچه های من حالشون خوبه... خودشونم بچه های خوبیند..هم خودشون خوبن هم حالشون خوبه.. فقط این روزا هَمَمون وقتی با تهتغاری حرف میزنیم خیلی مهربونیم!.. وسطی همیشه تهتغاری رو دوس داشت ولی گاهی بعد از یه بازی که با کلی مهربونی شروع شده بود کار به بحث و جدل میکشید و مادر باید درجایگاه قاضی مینشست قضاوت میکرد .. بعدم همون مادر در جایگاه شورای حل اختلاف رفع مشکل میکرد و آشتیشون میداد. منتها حالا چند روزیه که حرف، حرف تهتغاریه!
وسطی تفنگ ترقهای رو که مادر بعد از مدتها راضی شد براش بخره و یه جورایی به جونش بستهست، میاره کادو میده به تهتغاری...
بزرگه که هروقت تهتغاری بی اجازه میپرید توی اتاقش، داد و هوارش بلند میشد چند روزیه که صداش که در نمیاد هیچ، خیلی هم باهاش مهربون شده!
چند روزیه که پدر مشکل زانوشو فراموش کرده و شبها نمیتونه درست بخوابه!
چند روزیه که مادر...................... هیچی نمیگم از مادر..مادر اسمش روشه...مادر، مادری میکنه.....
چند روزیه که این مادر به معنی اسم وبلاگش بیشتر توجه میکنه و سعی میکنه بمعنای واقعی کلمه خانمانه رفتار کنه.... حتی سعی میکنه آقایانه هم رفتار کنه! چارهای نداره...
وقتی بزرگه میاد ازش میپرسه : مشکل تهتغاری چیه؟ چرا باید عمل کنه؟ این مادر مجبوره خیلی مفید و خلاصه توضیح بده چیز خاصی نیست! یه مشکلیه که بخاطرش سالها قبل که نوزاد بود یه بار عمل شده ولی عمل موفقی نبوده و باید تکرار بشه...همین
یا وقتی وسطیِ مهربون و احساساتی نمیتونه جلوی بغضشو بگیره و تاربع ساعت بیوقفه اشک میریزه و به مادر میگه من داداشمو دوس دارم..نمیخوام داداشم بره اتاق عمل..میترسم دیگه نیاد پیشم............. همون مادر..اشکای بچهشو پاک کنه و به زوووووور لبخند بزنه و بگه:نه عزیزم... چیز خاصی نیست که... خیلی زود برمیگرده خونه پیشت...
این روزا باید برای اسم وبلاگم ارزش بیشتری قائل بشم! این روزا باید خانم باشم و زندگی خانمانه کنم...خیلی خانمانه..
................................
در جواب سوال دوستان از مشکلش، همون جوابی رو میتونم بدم که به بزرگه میدم! شرمنده
آفرین به گل پسر ارشدت....ایشالا همیشه موفق باشه
سلام دوستم ایشالله که چیزی نیست و به خوبی عمل میکنه و بی دردسر.خانومی خونه نو مبارک
سلام خانومم.خوبی؟ چه خوب که پیدات کردم! یا پیدام کردی؟
فریاجون دعا کن... لطفأ
عزیزم باورم نمیشه اینجام دارمت.
وای عزیزم تا بییام انتهای نوشتت ضربان قلبم یهو رفت بالا.ایشالا که خیر باشه و به خوبی انجام بشه.من که تحمل امپول زدن به بچه هامو ندارم خدا بهت کمک کنه و بهت صبر بده عزیزم .کاری جز دعا از دستم برنمییاد
ایشالا که انتهای همه چی ختم به خیر بشه
همون دعا بهترین کاره قطعأ مریم نازنینم.
سلام خانمی
منزل نو مبارک چقدر دلتنگتون شده بودم
وای این مدت چقدر سرت شلوغ بود ان شاالله بلا از همه اتون دور باشه
آخه این بچه چرا باید عمل کنه می دونم خیلی برات سخته واقعا باید خانمانه رفتار کنی
برای بچه ها وهمسرت وخودت صدقه کنار بزار
منم از تفنگ ترقه ای بدم میاد اعصاب صداشو ندارم
همسری برای گل پسری می خرید من ترقه هاشو
قایم می کردم می گفتم گ شد بع تو جابجایی ها پیدا می کرد پدره بیشتر از پسره ترقه در میداد
گمونمکمبود داشت
امیدوارم به زودی با خبرای خوب بیایی
توکلت به خدا ان شاالله عمل به خوبی انجام بشه
سلام عزیزم. خداروشکر بالاخره تونستی بیای..ایشالا لب تابت درست بشه بیشتر بیای
یه مشکلی بصورت مادرزاد داشت که توی سال اول تولدش عملش کردن ولی موفق نبود و مجدد باید تکرار بشه.ایشالا اینبار جواب بده... ممنون میشم با اون دل قشنگت ته تغاری رو هم از دعای قشنگت فراموش نکنی, هرچند این خودخواهی منو میرسونه ولی اعظم جون هر کاری که بتونم براش اتجام بدم دریغ نمیکنم ولو گدایی دعای خیر از دوستان باشه..
چه جالب که همسرتم علاقه داشته...
منم امیدوارم بیام و خبرای خوب بنویسم..ایشالا به امید خدا
با حضورت دلمو شاد کردی عزیزم
سلام
عزیز دلم که مجبوری مادری کنی و مادرانه جواب همه رو بدی
میدونم چقدر برات سخته ولی دل به خدا بده خدا دردو داده درمونشم داده نگران هیچی نباش وقتی خدارو داری .
مطمئنم بزودی میایی و خبر سلامتیشو بهمون میدی .
میشه اسمشو بهم بدی میخوام تو لیست دعاهام اضافه کنم.
سلام عزیزم
امیدوم به امیدواریهای شما دوستای گلمه
فدای محبتت مهربان بانو
واقعا این اسم برازندت هست خانومی گل هرچیزی حکمتی درش هست واین انتخاب هم حکمت داره ایشالا که بچه های گلت خوشبخت وسعادتمند باشند درکنار پدرومادر عزیزشون ایشالا که ته تغاری هم بلا ازش دورباشه وسلامت باشه درکنارشما .
اتفاقا خودم فکر میکنم زیادم خانم صبور نیستم! به هر بهونه ای بغض میکنم ..دنبال یه گوشه ای میگردم که برم تنها بشینم و سیییییییر گریه کنم
مثل همیشه مهربونی...فدای محبتت
دست خدای مهربون همراه خودت وته تغاری
ایشالا به زودی خبر سلامتیشو برامون بنویسی
خوشم به دعاهای قشنگتون
قربون معرفتت عزیزم.....
ایشالا
سلام خانمی عزیز
حرفی برای گفتن ندارم . فقط از خدا میخوام همون طور که برات نگهش داشته ( زمان بارداری) ، سلامتیش رو دوباره بدست بیاره .
سلام مهتابم
همینم که گفتی خودش یه دنیاست عزیزم
سلام عزیزم! وبلاگ نو مبارک!
بلا دوره ان شاءالله! باا پزشکی پیشرفته امروزه جای نگرانی نیست.
بسپرش به خدا که اسمش شفا و ذکرش دواست!
سلام دوست قدیمی.مرسی عزیزم
انشالا دوره. همه امیدم به همین پیشرفتای پزشکیه آفرین جون
خدا ته تغاری رو توی موقعیتی بهمون بخشید که غیرمنتظره بود بعد هم دوران بارداری خطرناکی داشتم حتی خطر سقط!ولی خدا خواست بمونه وسعادت داشتنشو داشته باشیم..خدا خودش این لطف رو در حقمون کرد و بهمون بخشیدش.من توقع دارم همون خدا سلامتیشو کامل کنه..فکر نکنم توقع نابجایی باشه!
با اون دل پاکت براش دعا کن دوست خوبم
خانمی جان من لاله خانم نیستما من یه توت فرنگی دیگه ام
وبلاگ قبلی من توت فرنگی روی خامه نیست... تشابه اسمی عزیزم
بازم از آشناییت خوشحالم
آهان متوجه شدم
آدرس و اسمتو توی پیوندها درست کردم
من بیشتر خوشحالم عزیزم
خانمی من دیشب با وب شما آشنا شدم
وبلاگمم تو پیوند هاتون نیست من رو با کسی اشتباه نگرفتید احیانن؟
سلام گلم
نه عزیزم... از همون بلاگفا توی وبلاگ بعضی از دوستان آدرستو دیده بودم میومدم میخوندم و شرمنده نظر نمیذاشتم! بلاگ اسکای انگار منقلبم کرد! با توجه به اینکه عاشق نوشته هاتم هم جزو پیونده قرارتون دادم هم انشالا از این به بعد هروقت بخونمت نظر میذارم
عزیزم... این سطر های آخر باعث شد بغض کنم... ایشالا حال ته تغاری خوب میشه خانمی... با این مناعت طبعی که داری شک نکن که سلامت تر از همیشه خواهد بود. واقعن هم زندگییت و رفتار و منشت خانمانه ست
خیلی واسه سلامتیش دعا می کنم
ببخش اگه باعث ناراحتیت شدم بانو
شب و روز دعا میکنم خدا من بنده گنهکارو درنظر نگیره و به معصومیت خود ته تغاری کمکمون کنه..یعنی درحقیقت به خودش کمک کنه..
اگه بگم گداتر از تموم گداها محتاج دعاتم دروغ نگفتم عزیزم