ملت با گوشیهای جورواجور خود در هر حالتی از نشسته بگیر تا خوابیده و نیمخیز وجهیده در فضا؛ با آرایشهای شرقی و غربی و عربی و چه بسا یمنی؛ عکسهای یهوئی میگیرند... آنوقت بندۀ حقیر روز گذشته یهوئی تصمیمی اتخاذ میکنم دال بر آش یهوئی!
نمیدانم آش است یا سوپ ، ولی درنوع خود معجونی میشود که تا بحال مخالف میل کسی نبوده است که هیچ.... بسیار هم محبوب قلوب و ابصار واقع شده.
صدالبته که این آش، نذری پیشدرآمد بود در راستای اتفاق مهم روز ششم!..
دوستان دلواپسی! که نگران روابط فیمابین بنده و زوج مکرم به تبع اتفاقات و شرح ماوقع در پست پیشین شدند، در جریان باشند که از آنجا که گفته اند زن وشوهر دعوا کنند..... آگاه باشند که اتفاقاً باید باور کنند!..
اما از آنجا که بنده و جناب همسر تا اندازهای راه مشترک را پیمودهایم چارهای نداریم جز اینکه بعداز اینکه هردو مخ یکدیگر را شستشویی اساسی دادیم کوتاه آمده و به روال سابق برگردیم.. جز او چه کسی شبها حال مادری را تماشاگر است که آنقدر اشک میریزد تا به هقهق بیفتد و دست بردهان خود میگذارد مبادا جگرگوشه هایش بشنوند.. جز او چه کسی میتواند آرام بگوید: بسسسه...توکل کن
تنها سه روز دیگر به روزهایی مانده که باید اساسیتر تکیهگاه هم باشیم.
ضمیمه1: این پست از جانب یک مادر خسته و پریشان نوشته شده که امروز از مباحثهای فجیع با معاون بیرحم مدرسهای که میگفت مرغ فقط یک پا دارد و نمیدانست درمقابلش مادری دلنگرانِ روزهای آتی ایستاده که اگر جناب مدیر، ایشان را به اتاق خود فرانخوانده بود خرخرهاش را میجوید...برگشته.
ضمیمه2:میگویم حالم خوب است ولی باورش با دلتان.
ضمیمه3: دل به یاد ایام سپردیم و قلم اینگونه راندیم شاید که با این سبک نگارش کمی آرام شویم ...شاید.
من اش میخوام
کاش بودی عزیزم
برات ناراحتم خانمی جون و هرلحظه به خدا برای آرامشت و شفای ته تغاریت دعا میکنم.مسلمأ همسرتونم ناراحت و نگرانه.به نظرم بهتره این روزا بیشتر دل به دل هم بدین و کنار هم باشین تا راحتتر بتونین این روزا رو بگذرونید.
خدا بهت ناراحتی نده عزیزم.اول شفای بچم،بعد آرامش جسم روح این روزا بزرگترین آرزومه مهنازم
سلام گلم
من که پیش شما نیستم لحظه لحظه های این
روزها وساعات داره داغونم می کنه چه بره به شما
که ناچاری ظاهر وروحیه اتو هم حفظ کنی
فقط از خدا برات صبر آرزو می کنم صبح داشتم روزها
رو می شمردم که ببینم ششم کی هست
به این فکر افتادم عمل یه طرف الهی بمیرم برای این
کوچولو درد بعدش هم یه طرف
ان شاالله به حق مولود این ماه هم عملش خوب باشه
هم عزیزم زیاد درد نکشه
فدات خانمی
سلام اعظم جان،دوست خوب همیشگی من
خودمم باورم نمیشه فقط یک روز و نصف دیگه مونده تا عمل.روز شنبه هم اول آزمایشهای لازم و سرم گیری باید انجام بشه اما خود عمل کی انجام بشه خدا میدونه،صبح باشه،ظهر،عصر....
اتفاقا تا ده روز بعدش باید ی وسیله بهش باشه که تحمل همونم حتمأ براش دردناکه. من چه کنم اعظم؟ ینی خدا اینقدر صبر بهم میده که جلوی بچه م کم نیارم؟این روزا خانوادم مرتب تماس میگیرن و ازم میخوان خودمو کنترل کنم.داداش میگفت خودتو برای هرچیزی آماده کن!حتی اگه عمل موفق نبود(مث عمل قبلیش)باید تحمل کنی،اگه شما خودتونو ببازین روش تأثیرمیذاره و ممکنه بعدأ پرخاشگر بشه
توروخدا دعا کن شرمنده بچم نشم..
خوبه که فهمیدید تو این راه همسرتون بیشتر از همه حال دلتون رو می فهمه
انشالا به خوبی می گذره پس فردا
توت فرنگی جان... الان دلم میخواد خود خدا بیاد دستمو بگیره ... یا اصلأ من هیچی،از پیش ته تغاری تکون نخوره!
هر لحظه که یاد بچه ات میفتم براش دعا میکنم. ایشالله این روزها میگذره و ته تغاری دوباره سلامتیش رو بدست میاره
فدات بشم، دعاهای شما مستجاب بشه من دیگه هیچی نمیخوام...
سلام عزیزم
نمیتونم بگم حالت رو میفهمم چون مادر نیستم
فقط میتونم با همه ی وچود برای سلامتی فرزند دلبندت دعا کنم عزیزم
راستی اجازه دارم بپرسم چه جراحی داره؟
سلام بارانم
ایشالا مادر بشی اما هیچوقت ناراحتیشو نبینی
بهترین چیزکه به کارم میاد دعاهای شماست عزیزم
ی عمل خاصه عزیزم... ببخشید
سلام خانومی .عزیزم به امید خدا عمل ته تغاری به خوبی انجام میشه عزیزم هر لحظه که یادم بیفته دعا میکنم نگران نباش هر چند مادر بودن یعنی نگرانی برای دلبندت ولی خدا مواظب همه بچه هاست
سلام فریاجان. قربون لطفت.بهترین کارو در حقمون میکنی گلم
میدونم سخته،منم وقتی میخاستم عمل کنم همینجور بودیم. خانواده خودم،خانواده شوهرم همشون به شدت نگران بودن،اماالان به خاطره ها پیوست. اصلا اتاق عمل یه خوفی داره. برای آروم شدن آیت الکرسی معجزه میکنه،من اینجور مواقع پشت سرهم میخونم تا آروم بشم
اگر خودم عمل داشتم بخدا اینقدر نمیترسیدم..کاش خودم بودم،کاش ..
شنبه منم و هرچی دعا و سوره و رازونیازه نیلوفرم
زودتر این 6تیر میومد راحت میشدین.
میدونی نیلوفرجون.... حسش مث وقتیه که میخوای بری آمپول بزنی..از یه طرف میگی کاش زودتر بیاد وبره راحت بشم..از یه طرف میترسی...منتها این حس رو به توان میلیون کن میشه حال من این روزها
فدای حضورت