از عهده شکرت که برآید؟

بهترین لحظه بعداز روزها سختی و اشک و آه  میتونه یه جمله باشه... اینکه به ته‌تغاری بگی: به خدا بگو خدایا شکرت.... و اون آروم بگه خدایا شکرت........ بعد هم بهت رو کنه و بگه: مادر! با خدا باید آروم حرف زد.

دیروز دکتر بعداز جداکردن اون وسیله از ته‌تغاری اعلام کرد تا اینجا مشکلی نیست، منتها بمدت یک ماه نباید فعالیت زیادی داشته باشه. نه دوچرخه‌سواری، نه جست و خیز، نه حتی بالا پایین رفتن از پله..چون ممکنه بخیه‌ها باز بشه و سکه به اون رو برگرده.

درسته آروم‌نگهداشتن ته تغاری کار حضرت فیله و تقریباً جزو محالات، ولی اصلِ خبر اینقدر لذت‌بخشه که ازش میخوام با زبون خودش از خدای بزرگ تشکر کنه.

نقشۀ خونۀ ما طوریه که برای بیرون رفتن از خونه حتماً باید از پله استفاده کنیم، یه چیزی تو مایه‌های دوبلکس، دوطبقه.. حالا منم و یه وروجکی که مرتب میخواد یا بره پایین یا بره حیاط.. حتی موقع راه‌رفتنِ ساده هم نمیتونه آروم راه بره! دلش میخواد همش درحال دویدن باشه.. این اواخرتا یه لحظه ازش غافل میشدم با همون وسیله که بهش وصل بود میرفت سراغ وسطی یه شیطنتی میکرد و فرار میکرد! حالا هرچی من توی سرم بزنم که نباید بدویی...

همۀ اینا باعث نمیشه من سجدۀ شکر بجا نیارم و هزاران بار نگم الهی....شکرت

حتی اگه خواهرشوهر کوچیکه زنگ بزنه با حالت طلبکارانه‌ای بگه مگه نمیریم عروسی برادرش؟!

دوستان بلاگفایی شاید یادشون باشه برادر شوهرم از همسر اولش با وجود یه بچه جدا شد و حالا در شرف ازدواج دومه.. و اتفاقاً با توجه به تعصبات این خانواده مبنی بر (فقط وصلت با فامیل)، بعد از تجربۀ ناموفق با دختر دایی، اینبار با دخترعمو.

سربسته بخوام جریان اختلاف همسری با خانواده‌شو بگم سرقدرنشناسی خانواده نسبت به زحمات همسری بعنوان پسربزرگ خانواده و انکار حق و حقوق همسریه.. همسر سالها پیش که برادرشوهر با همسرش مشکل داشت خونۀ خودمونو فروخت و برای ایشون خونه خرید. . یعنی مادرشوهر حاضر نشد خونۀ 350 متری خودشو با یه خونه کوچکتر عوض کنه و پسرشو خونه دار کنه! بلکه از همسری خواست با سه تا بچه خونمونو بفروشیم و پسر کوچکترو عروسشو که دختربرادرش بود خونه‌دار کنیم... چندوقت بعد همسرشم خیلی قشنگ و شیک با تبانی با یه نفر دیگه خونه رو پنهونی بنام خودش کرد وبعدم جدا شد! هیچی دیگه علی موند و حوضش.. البته قبلش همسری از برادرشوهر تعهدی گرفته بود مبنی براینکه ایشون حقشو از ارث گرفته، درحقیقت سهم برادرشو از هر دو خونه خرید. ما هم بعداز چندسال کرایه نشینی با سه تا بچه تونستیم خونۀ خودمونو بخریم واز آوارگی دربیایم.ولی مساله اینه که خواهرشوهرا معتقدن حالا که ما دیگه خونه داریم خونه‌ای که مادرشون نشسته فقط سهم خواهراست و همسر دیگه حقی نداره، با اینکه همسر در حقیقت حق برادرشوهرو خریده. یعنی منظورشون اینه که اون کاری که همسر در حق برادرش کرده علی‌اللهی بوده و محض رضای خدا!

صد البته که منم نه دوست دارم حق کسی رو بخورم نه کسی حقمونو بخوره.

بهرجهت درجواب خواهرشوهر کوچیکه گفتم مگه نمیدونید شرایط مارو؟ من چطور بچمو با این شرایط تنها بذارم بیام عروسی؟ اونم توی اون روستا، با اونهمه فاصله؟ مگه مامانت نگفت شرایط ته‌تغاری رو؟ هرچند مامانت‌اینا روزی هم که اومدن خونمون سوالی درمورد وضع ته‌تغاری نپرسیدن (یادتونه که گفتم خودش و خواهرشوهر بزرگه چه دادوبیدادی راه انداختن).... ولی خواهرشوهره انگار حرفای منو نمیشنید و حرفای خودشو میزد . حتی با اینکه میدونن همسری قراره زانوشو عمل کنه بازم فعلاً به تنها چیزی که فکر میکنن عروسیه. منم آخرش براشون آرزوی خوشبختی کردم و گفتم ایشالا همیشه شاد باشید.اینقدر دور و بر خودم پر از مشکله که جایی برای اضافه کردن فکر کردن به رفتارای اونارو ندارم.

راستی میگم این بلاگفای نامرد درست شده! وبلاگ منم سرجاشه...خب الان تکلیف چیه؟ .. درسته اونجا سابقۀ زیادتری دارم..درسته اونجا دوستای خوبی داشتم ولی حقیقتش اینجارو هم دوست دارم.اینجا هم دوستای ماهی پیدا کردم که دوستشون دارم.. که بهم نزدیکن(چون بلاگ اسکایی هستن) . دلم نمیخواد برگردم خو... چقدر آواره باشیم؟..

نظرات 10 + ارسال نظر
ک کمالی پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 01:21

این جریان ته تغاری رو نتونستم بفهمم چون هر جا رو خواستم بخونم اشکم جلو دیدمو گرفت اصلا نمیشد تا اخر بخونم خدا رو شکر گزارم که ظاهرا حالشون رو به بهبودیه و براتون کلا ارزوی سلامت و توفیق دارم بحق امام حسین خدا رو میخوام اشکتون رو به دنیا نبینه کسی .....

من شرمنده چشمای شما و تمام دوستای گلی هستم که باعث ناراحتیشون شدم
خداوند به همه شما عزت نفس و سلامتی و شادابی عطاکنه

بانوی شرقی چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 17:49 http://banuyesharghi21.persianblog.ir

ایشالا هم تعتغاریتون هم آقای همسرتون زودی خووووووووب شن

ایشالا عزیزم
و ممنون از حضور و دعای قشنگت
خوش اومدی ضمنا

مهناز چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 15:53 http://1zan-moteahel.blogsky.com

عجب خانواده بی شعوری هستن!!!ببخشید که اینجوری میگم,ولی واقعأ شعورشون نمیرسه و اینقدر فهم ندارن که چه جوری تو این شرایط باید برید عروسی؟!!!خودت اینقدر خسته ای,ته تغاری هم که به مراقبت زیاد نیاز داره,شوهرتونم که عمل داره!فقط به این چیزا فکر کن و یه ذره هم ناراحتیشون واست مهم نباشه!

میدونی چیه مهنازجان؟ بعضیا توی زندگی اصولاً فکر میکنن درهر زمان و مکان و هر حالتی حق با اوناست.. اینجوری میشه که فکر میکنن عروسی پسرشون از عمل حساس و خطرناک نوه شون مهمتره... یا حتی از عمل اون یکی پسرشون!
منم کاری بهشون ندارم هرچند نمیتونم کلا بیخیال باشم
خیلی گلی که دلداریم میدی

خانم توت فرنگی سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 17:57 http://pasazvesal.blogsky.com

آرشیوت رو انتقال بده اینجا خب خانمی

خیلی دوس دارم عزیزم. انشالا سرم خلوت بشه ببینم میتونم،اصلأ بلدم یا نه!

نرگس سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 15:42 http://azargan.persianblog.ir

خداروهزاران بارشکر خودت رو با این حرف ها درگیر نکن مراقب خودت وبچه های گلت باش تا میتونی براش بازی کامپیوتری جورکن بشینه یا تو تبلت براش برنامه بازی بریز از جاش تکون نخوره تا خطر کاملاً رفع بشه .تواین شب ها التماس دعا

نرگس جون کار از تلوزیون و تبلت گذشته، شدم عروسک گردانش! اونم نه یکی،با هرچی عروسک داره یا براش اوردن. چیکارکنم دیگه،چاره ای نیست،باید بی ی بهونه ان سرگرمش کنیم
محتاجم به دعا عزیزم،هرچند قطعأ این شبها فراموشت نمیکنم.

اتشی برنگ اسمان سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 15:35

عزیزم خدا قوت
خب بچه اس دیگه دلش میخواد همش تحرک داشته باشه
براش بازی های فکری و لوگو و .... تهیه کنید

سلامت باشی گلم
اتفاقأ دایی و داداشش براش بازی فکری خریدن.
فدای معرفتت

بآنو سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 14:26 http://colored-days.blog.ir/

عزیزم ... خدا رو شُکر 3> :* پریشب به یاد ته تغاری بودم، با اینکه نمیدونم اسمش چیه، ولی با همون اسم ته تغاری براش دعا کردم :) خدا رو شُکر که الان وضعیتش بهتره. ان شالله این یک ماه هم به سلامتی براش بگذره و کمتر شیطنت کنه :))
التماس دعا.

عزیزمی بانوی من.
ایشالا همینطور باشه گلم.فدای قدمت

آشتی سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 13:45

میخوام نباشند صد سال سیاه. بچه رو زابراه کنی که اونا خوشحال بشن؟ مگه وقتی تو و بچه هات خونه به دوش بودید ککشون گزید؟ خوش باشد و با برنامه های خودت زندگی کن. به عمل همسرت فکر کن. به خستگی های خودت. ایشالا عمل همسر هم تموم میشه و شهریور یه مسافرت پنج نفره میرید و دلی از عزا درمیارید.
به فکر خودت هم باش. اینقدر هم از خودت کار نکش. یه مادر سالم خیلی بهتر میتونه سرویس بده. همه رو از ذهنت بنداز بیرون و به شادی خودتون فکر کن. مرتیکه شاید دلش بخواد روزی یه زن بگیره. شماها که هی نباید زابرا بشین!!!!!!!!!
ببخشید اینقدر بی ادب شده ام، اعصاب معصاب واسه ادم نمیذارن که!!!!!!!!

اعصاب برامون نذاشتن آشتی جان.امروزم برادره به حالت طلبکارانه زنگ زد به همسر و گفت شما نمیخواین بیاین وگرنه خودت عمل کرده بودی،خانومی میتونست بشینه پشت فرمون! فکرشو بکن آشتی، بچه من و شرایطش براشون مهم نیست!
والا خودمم اینقد حرص خوردم و غر زدم که میترسم روزم باطل شده باشه.
همیشه عزیزی

باران سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 13:27 http://baranoali.blogsky.com

خدا رو شکررررر

سلام عزیزم. خوشحالم که حال کوچولوی عزیزمون روزبروز بهتر میشه
کار خوبی میکنی به حرف ها و کارهای اطرافیان توجهی نمیکنی
فکر میکنم همه ی ما بلاگفایی ها که الان تو بلاگ اسکای هم مینویسیم وضعیت تو رو داریم. اماااان از بلاگفا

سلام بارانم.فدای حضورت.مرسی عزیزم
اونجا ی مزایایی داشت که اینجا نداره ولی دوباره رفتنم سخته!

نیاز سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 13:02 http://mydearboy.mihanblog.com

سلام عزیزم
خدا رو هزار مرتبه شکر بخاطر حال خوب ته تغاری
میگم ته تغاری بهت میگه مادر؟
اخ چه باحال اینقدر دوست دارم
میگم خواهر شوهرت چه توقعی داره اونم خوبه عروسی اولش نی با یه بچه

سلام نیازبانوی نازنین
خداروشکر
بله عزیزم،بزرگه میگه مامان،اما وسطی از ی سن خاصی تحت تأثیر قصه ها و برنامه های تی وی منو مادر صدا میزنه،همسرو پدر.ته تغاری هم همینطور. فکرشو بکن به 2 اسم توی خونه صدا میشم! دوگانگی شخصیت میگیرم آخرش
بچش مدرسه هم میره تازه! ولی با مامانش زندگی میکنه،هرچند اونم رفته ازدواج کرده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد