دیرنوشت!

چقدر بده چندوقتی ننوشته باشی کلی هم اتفاق افتاده باشه بعد بیای بخوای همه رو تعریف کنی. شاید دیگه اون جذابیت اولی رو نداشته باشه.... مث چی؟..مث تعریف از روز عید قربان و نذری که نیت کرده بودم.

طبق تصمیم قبلی روز قبلش از قصاب محل خواستیم فرداصبح یه گوسفند برامون بیاره که ترجیحاً پاهاش سیاه باشه و خودش سفید! قبلش یه کم توی نت چرخیدم متوجه شدم پیشنهاد شده گوسفند قربانی عید همچین مشخصاتی داشته باشه.

فرداصبحش همه صبح زود بیدار شدن...حتی بچه ها.صبحونه خورده و جمع شد که زنگ خونه رو زدن...همسری رفت پایین و چند دیقه بعدش صدای بع بع بود که از حیاط تا بالا هم میرسید.ورقه ای که روش دعای مخصوص ذبح رو نوشته بودم برداشتم و پریدم پایین.قبل از اینکه قصاب دست بکار بشه همسری صدام زد تا برم برای خوندن دعا...از آقای قصاب خواستم چاقورو بده ..گرفتم و دعاشو خوندم وتحویلش دادم..

ته تغاری دقیقاً کنار قصاب و گوسفند ایستاده بود و تماشا میکرد..همسری چند قدم باشون فاصله داشت...بزرگه هم مثلاً ایستاده بود نگاه کنه ولی باغچه رو نگاه میکرد...وسطی هم پشتشو کرده بود به صحنه و در گوشاشو با دوتا دستاش گرفته بود! منم داشتم همین چیزایی رو که گفتم نگاه میکردم!!

امیدوارم هر کی هر نذری داره خدا قبول کنه واز ما هم قبول کرده باشه...تقریباً یک ساعت بعدش گوسفندی رو که پوست گرفته شده بود توی یه تشت تمیز که نایلون کشیده بودیم عقب ماشین بود و همراه همسری رفتیم طرف یه مرکز نگهداری!

یادتونه گفته بودم میخوایم تحویل بهزیستی بدیم؟؟ خب توی اون فاصله با یه مرکز نگهداری از دختران معلول ذهنی آشنا شدیم و یهو دلمون خواست به اونجا هدیه بدیم.تلفنی آدرس گرفتیم و رفتیم تا پیداش کردیم...

باور کنید اینقدر مردم میومدن نایلون به دست گوشت تحویل میدادن که قند توی دل آدم آب میشد. بعداز اینکه گوسفند درسته رو تحویل دادیم خواستن تا صبر کنیم یه قبض بهمون بدن..هر چی گفتیم نیازی نیست قبول نکردن.یه کتاب و یه قبض اوردن دادن و ازمون خواستن بریم توی سالن یه سری به ساکنین این مرکز بزنیم.

فقط میتونم بگم..بهشت بود.

برای خودم متاسفم که تاحالا اینجور جاها پا نذاشته بودم.اون جلوی سالن یه گروه موسیقی اورده بودن که ارگ میزد.خواننده ترانه میخوند..حضار هم دست میزدن واون جلو هم یه عده فرشتۀ پاک و معصوم مثلاً میرقصیدن وشادی میکردن......

وقتی چشمم به این صحنه افتاد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم...دوتا دستامو روی چشمام گذاشتم و حال خودمو نفهمیدم...خداروشکر اینقدر صدای موسیقی بلند بود که صدای هق‌هق منو کسی نشنید... خواننده همش از حضار میخواست با دستاشون همراهی کنند.ولی من نمیتونستم...اشکام تندتند میومد.. نمیدونم از اون جلو چطور مارو دید ازپشت میکروفون گفت:خانومی که اون عقب ایستادی..دست بزن!

همسری هم حال خوبی نداشته...یا اتفاقاً برعکس باید بگم حالمون خوب بود...هردومون اشک میریختیم و دست میزدیم.

بنظرم توی این دنیا بهشت کم نداریم...بهشتی هم زیاد داریم، ولی از جهنم خودمون درنمیایم بریم سراغشون.

 با چشای قرمز پف کرده ویه دماغ قرمزتر از اون و یه دل به سبکی پر برگشتیم خونه....

و بعدازظهر همون روز بود که فهمیدم توی منای مکه چه اتفاقی افتاده! مرتب اخبارو دنبال میکردم ...باورم نمیشد..هنوزم نمیشه..مگه میشه؟

مگه میشه دم از مسلمونی بزنیم، میزبان خونۀ خدا باشیم، مهمون راه بدیم وهنوز بلد نباشیم چطور برنامه‌ریزی کینم؟

مگه میشه ندونیم هرشرایط جوی نیاز به چه امکاناتی داره؟

مگه میشه بخاطر عبور یه چی‌چی زاده راهو ببندیم که یه موقع چشم کسی بهش نیفته چشم بخوره وباعث بشه چندهزار نفر قربونی بشه؟

مگه میشه آدم باشی و بایستی جون دان کلی آدم هم‌کیش خودتو با زبون تشنه ببینی وعین خیالت نباشه؟حالا مسلمون هم که نباشن، آدم که هستن

کاری به اینش ندارم که با توجه به اتفاقات سال قبل و قبلترش اگه یه خورده تعصب داشتیم باید امسال نمیرفتیم...کاری به اینش ندارم که اینقدر نیازمند توی مملکت خودمون وبیخ گوشمون هست که اگه به اینا برسیم اجرش بیشتره...کاری به اینش ندارم که شاید بعضیا برای چندمین بار میرن وکاری ندارن به اینکه دوروبرشون چقدر دانش آموز هست که پول نداره کیف وکفش مدرسه حتی بخره... همۀ اینا درست.... ولی.... ولی بازم خیلی سخت بود...خیلی بد بود.حقیقتش مامان و بابای منم پول به حساب ریخته بودن ولی الان پشیمون شدن..میخوان پس بگیرن.نمیدونم بهشون میدن یا نه

فکر نمیکنم کسی که میره برای حج بره خودشو قربانی کنه ...میره نفسشو قربانی کنه...که اگه لایق باشیم هرجایی که باشیم میتونیم این کارو کنیم.

چندروز پیش مامان گفت:خانومی...یادته وقتی موقع عمل ته تغاری خواب دیدی گفتی روز عیدقربان بود ولی همه جا هیات وسینه‌زنی وعزاداری بود؟... حالا بماند من که عددی نیستم که چیزی بخواد بهم الهام بشه... عدد اونایی هستن که توی مرکز نگهداری دیدمشون...عدد اونایی هستن که هرازگاهی میومدن وسط و لباس و روسریهای این فرشته هارو مرتب میکردن...عدد اونایی هستن که براشون نیس به اسمشون پیشوند وپسوند فلان داشته باشه یا نه...مهم اینه که یه چیزی به اسم وجدان داشته باشن

خداکنه این عددا هیچوقت کم نشن

نظرات 8 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 08:18 http://http://niknik.blogfa.com/

سلام خوبین شما
بچه ها خوبن
سایه ات مستدام

سلام.ممنونم.بچه هام....الحمدلله
سپاس از لطفتون
آدرسی که گذاشتین باز نمیشه!

مریم سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 19:00

سلام خانمی
من خواننده وبلاگ قبلیت بودم و کلی ناراحت بودم که دیگه نمینویسی
الان خیلی اتفاقی اینجا رو پیدا کردم. اولش گفتم قرار نیست این وب مثل وب خانمی باشه. دو سه خط از پستت رو خوندم و دیدم چقد قلم این وب هم مثل وب خانمیه و وقتی حرف جوجه ها شد مطمئن شدم خودتی
کلی ذوق کردم...
الهی همیشه خوب و خوش و پابرجا باشی

سلام مریمم..خوبی عزیزم؟
خیلی خوش اومدی عزیزم...خراب شدن بلاگفا خیلی از دوستانو از هم جدا کرد..خوشحالم که هستی عزیزم

ک کمالی شنبه 25 مهر 1394 ساعت 21:59

سلام .... از شما با ایمانیکه در وجوتون حس می کنم انتظار نداشتم علیه حج رفتن تبلیغات کنی عزیز من حج امری واجب هست و بر هر کسی که توانش رو داره واجب اگه اتفاقی یک سال بیفته ( بماند که حادثه ی خالی از بحث نبوده و بنظر مشکوک میاد )) نمیشه گفت حج رفتن کاری بی هوده هست اصلا شما حتما اطلاع دارین در ازمنه قدیم در صد بالایی ازحجاج در اثر سختی راه در مسیر حج فوت می شدن تصورش رو بکنید یک نفر از چین پا میشد و با شتر و اسب و قاطر راهی حج می شد و هیچ وقت هم نمی کفتن حج سخته پس خرج فقرا بکنیم این درست نیست حج هر اندازه سخت و خطرناک باشه بازم واجبه حالا اونا که یبار رفتن بار دوم میشه پولشون رو خرج فقرا بکنن این درست .

سلام... فکر نمیکنم صحبتای من تبلیغی علیه حج نرفتن بود.هیچ جا هم ننوشتم کاری بیهوده س. هر کسی اعتقاد خودشو داره .منم آرزومه روزی اینقدر توانایی و صدالبته قابلیت روحیشو داشته باشم که توفیقش نصیبم بشه.,
منتها در کنار این علاقه یه حسی بنام انسان دوستی هست.قطعا اگر انجام اعمال اسلامی بخواد دلیل و بهونه ای بشه دست یه عده بیرحم وکافر چه بسا خداهم راضی به این امور نباشه.نه من میتونم با قاطعیت اعلام کنم با وجود هر توهین وبلایی که قراره سر زن وبچه وامسال دیگه پیرو جوونمون بیاد حج غیرواجبه, نه شما میتونی بگی همچنان واجب. من شاید توی این زمینه آگاهی کامل نداشته باشم ولی میدونم جان ومال وآبروی انسانها برای خدای بزرگ قطعا محترمه طوریکه درقانون هم حتی قتل بخاطر دفاع از این سه مورد مشروع شناخته شده.همونطور که یکی از اولین مسلمونای اسلام به دستور پیامبر مسلمانی خودشو پنهان کرد تا جونش درامان بمونه..حتما میدونید کیو میگم.
شرمنده نه اینجا جای مبسوطی برای بحث کردنه و نه من قصد توجیه شمارو دارم وگرنه مثنوی هفتادمن کاغذ شود...

نرگس چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 10:18 http:// azargan.blogsky.com

خانومی عزیز اومدم تو بلاگ اسکای ادرسشو که گذاشتم azargan.blogsky.comامیدوارم که لایق این حرف ها باشم خانومی

چه خوب..کار خوبی کردی عزیزم
میام پیشت

زرین سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 23:49 http://zarrinpur94.blogfa.com

خدا قبول کنه خانومی جون.خدارا شکر ته تغاری وهمسرت سلامتیشونو به دست آوردن.امیدوارم همیشه تنتون سالم ولبتون خندون باشه.
منم تابسنون امسال یا مریض بودم یا مریضداری کردم.بیچاره دخترام خسته شدن بس که به من وباباشون رسیدن....
حادثه منا برای منم بسیار دردناک بود...منم دوتا فیش دارم
نمیدونم چه جوری مکیشه انصراف داد

انشالا
اتفاقا میخوندمت زرین جون..درجریان هستم. واقعا بچه ها این وسط خیلی گناه دارن
امیدوارم به بهترین وجه صرفش کنی گل بانو

آشتی سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 11:35

سلام عزیزم. نذرت قبول.
آره همچین خوابی دیده بودی. یادمه. خیلی اتفاق بدی بود.
میگم، واقعا گذاشتی بچه ها اون صحنه رو وایسن و نگاه کنند؟؟؟!!!!

سلام مهربانو..قبول حق
والا آشتی جان چندسال پیش که قربونی داشتیم خودشون همه پریدن توی خونه و دلشون نیومد ببینن ولی امسال نمیدونم چرا موندن که البته خود ته تغاری آدم دلداریه...موند تماشا کرد ولی بقیه اینور و اونور و نگاه کردن!... خودمم که بخاطر خوندن دعا رفتم ودرحین انجام قربانی باید میخوندم اللهم تقبل منا.... دیگه اینجوری شد که درصحنه حضور داشتیم وگرنه که قطعا دیدنش دلخراشه

amir سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 10:47 http://del-haste91.blogfa.com

خدا قربونی شما را قبول کنه ..
واقعا بهشت رفتید وگریه شما گریه شادی وایمان بوده خیلی پست قشنگی بود منم چشمام پر از اشک شد واقعا اگه بتونیم از جهنم خود بیرون بیایم حتما بهشت را خواهیم دید بسیار از شما بابت این پستتون تشکر میکنم ..
شهر من با تمام امکاناتش در اختیار شماست و منم دربست در خدمتتونشاد باشی وبرقرار

خداکنه
خیلی ممنون از محبتتون.ولی خدا کنه جهنمای ما اینقدر فریبنده نباشه که بهشتای اطرافمونو فراموش کنیم
امیدوارم قسمت بشه روزی سعادت دیدن این شهر قشنگ نصیبم بشه

نرگس سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 09:34 http://azargan.blogsky com

سلام خانومی عزیز نذرتون قبول خدا ایشالا به این افراد سلامتی بده ای کاش مردم کشورمون انقدر نسبت به حج حریص نبودن تا کمتر از این دست اتفاق ها میافتاد

سلام نرگسم...
عزیزم من هنوز یادمه که توی یه پست نوشتی با فیش حجی که داشتی چه کردی,حتی یادمه بهت گفتم حجت قبول نرگس جان.... مطمانم همون ثواب زیارت خونه خدا برات درنظر گرفته
شد
نرگس جان چرا وبت باز نمیشه خواهر؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد