پر از فریاد

بارها شده اومدم لب‌تابو باز کردم هی نگاهش میکنم.. ولی نمیتونم بنویسم.

 با گوشی میام وبلاگتون میخونمتون و از صمیم قلب برای شماهایی که مادر شدین ذوق میکنم..برای اونایی که بچشون متولد شده..همممه رو میخونم ولی نمیتونم با گوشی نظر بذارم....شرمنده روی ماه همتونم

تا حالا شده دلتون بخواد داد بزنید؟.... خب معلومه که شده..چه سوال مسخره‌ای می‌پرسم!! ولی ... تاحالا شده که دلتون بخواد سرِ خدا داد بزنید؟!

نمیدونم حد نهایت آدما کجاس... نمیدونم هر کسی کجا پُر میشه؟ ولی میخوام بگم من دیگه دارم بالا میارم!

ینی اینقدر پُر شدم که دارم سرریز میشم...

چندروز پیشم به همسری گفتم انگار یه جاهایی باید داد زد...همونطور که وقتی ماشین لباسشویی که بیخود وبیجهت تنظیمش بهم خورده بود وآبش قطع نمیشد سرش داد زدم...حتی یه مشت کوبیدم بهش! ....... و بعد درست شد.

شاید اگه میتونستم حتی ماشینو میاوردم توی خونه و تا میتونستم میزدمش و سرش داد میزدم..از کجا معلوم؟ شاید دیگه هیچوقت خراب نمیشد...ولی حیف که توی حیاطه و میترسم همسایه‌ها صدامو بشنون..

ماشین به جهنم...ماشین لباسشویی به جهنم... هر چی فشار وقسط و قرضه به جهنم.. اصلاً بذار دنیا بریزه به هم..سیل بیاد..زلزله بیاد..آتشفشان بشه....

اون خوابی که شب قبل از عملِ ته تغاری توی ماه رمضون دیدم به کنار...

اون نذرایی که قبل وبعدازعمل دادم بیرون که اصلاً حرفشو نزن..آرامشی در اونا بود که میتونم بگم برای خودم بیشتر لذت داشت تا برای هر کسی دیگه...

 حالا اون گریه زاری‌های یه مادر پشت در اتاق عمل به کنار..تموم ترس ولرزهای این مدتم باز به کنار.........فقط یکی بیاد بگه من چی جواب بدم؟؟؟؟

جوابِ ته‌تغاری رو که با ذوق و خوشحالی یهو میاد سراغم میگه :مادر! توروخدا فقط دعا کن زمستون که نوبت دکتر دارم، دکتر بگه عمل مُعَفق! بوده....چی بدم؟؟

چطور بهش بگم چیزی که دارم میبینم خلاف اینو نشون میده؟ چطور بگم من نه زمستون،نه بهار، نه هیچوقت دیگه دلم نمیخواد دیگه ببرمت پیش دکتری که میدونم میخواد بگه بازم نیاز به عمل داری..

بهش چی بگم؟؟؟؟؟

 بگم خدا دعاهای منو تحویل نمیگیره؟؟؟ بگم لیاقت ندارم؟ بگم درحد اونایی نیستم که با دوتا قطره اشک که میریزن، خدا میگیرتشون توی بغل وچندبرابر براشون جبران میکنه؟ بگم اشکای شب و نصفه شب من اشک نبود؟ دعاهای من دعا نبود؟............

جواب این بچه رو چی بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کجا میشه راحت داد زد؟

نظرات 16 + ارسال نظر
مریم جمعه 15 آبان 1394 ساعت 07:54

خانمی سلام
حق داری. کامل درکت میکنم و میفهممت
به خدا توکل کن
منم گاهی سر خدا غر میزنم و زود میگم غلط کردم!
قدرت مطلق خودشه
اگه بخواد کاری انجام بشه بدون تردید میشه فقط صبر و توکل لازمه
همه ما برای تو و خانواده ت دعا میکنیم
بسپار به خودش و در مقابلش تسلیم باش
یه چله بگیر.مثلا از الان تا آخر ماه صفر. چله ترک مخرمات و انجام واجبات.سعی کن نماز اول وقت بخونی .سوره یس و آیت الکرسی زیاد بخون و به ام البنین مادر ابالفضل متوسل شو و ازشون بخواه به حق یل کربلا حاجت دل خودت و همه مردم رو بدن.
اشک چشمام داره میریزه. به حرمت این ماه و صاحبش توی این صبح جمعه به حق آبروی امام زمان انشالله حاجت روا باشی.
خیلی التماس دعا

سلام عزیزم
خب مریم جان درسته قدرت مطلق شده ولی من اگه قدرت مطلق داشته باشم چیزی رو درست کنم سعی میکنم درکمال آرامش باشه وبیشتر بخنده!..
دیگه چیزی دست من نیست مریم جان...همه چیز دست خودش بود وهست.من فقط وظایف مادریمو انجام میدم و کاریو میکنم که دلم میگه.. ولی اینکه قدرت مطلق چی برامون درنظر میگیره ....نمیدونم
قربون محبتت عزیزم....

ک کمالی سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 12:43

الله کریم ...

یا الله یاکریم

پیچک دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 20:12

من بیمارستان اطفال هستم اگه میخوای بگو که بپرسم از دکتر خودمون

چشم عزیزم

پیچک دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 20:12 http://duallove.blogsky.com

میگم عزیز دلمم کاش اگه تهران هستی به چنتا فوق تخصص اطفال نشون بدی حتما و مطمین بشی و حتما چنتا دکتر معتبر ببر دوباره فوق تخصص جراحی اطفال...
شاید عنلش معفق بوده یا با دارو حل شه عزیزممم

پیچک گلم بی اغراق اینجا پیش تموم فوق تخصصای جراحی اطفال نشونش دادیم
باید ببینم اینبار نظر دکتر چیه...منتظرم بگه معفق بوده و چیز خاصی نیست برم به آسمون هفتم!

shadi دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 18:24

اخه تورو خداااااااا بگو مریضی تتغاری چیه.به خدا فضولی نیسشت.شاید کاری راهی مطلبی چیزی بدونیم بشه کمکی کرد عزیز دلم هردفعه میام میخونم راجع به تتغاریت ا خودم لجم میگیره که نمیتونم کمک کنم به خداا...اعصابم بهم میریزه واسش

مدت کمی بعد از تولدش متوجه مشکلی شدیم که اصلا نه درد داشت نه در ظاهر مشخص بود!
طبق دستور پزشکی بهتره توی همون سن کودکی تحت درمان قرار بگیره..ما هم سریع سرچ کردیم یه دکتر خوب توی یه بیمارستان خصوصی پیدا کردیم و حدود یک سالگی عملش کردن... درکمتر از یک هفته بعدازعمل بخیه ها باز شد و وضعیت برگشت به همون روال سابق. اینقدر اشک ریختم و اینور و اونور رفتم ولی کاری بود که شده بود.. نظر دکتر این بود که نمیدونم چرا اینطور شد!
با توجه به سنگین بودن عمل دکتر تشخیص داد بهتره چندسالی صبر کنیم تا محل عمل آمادگی مجدد رو برای عمل دوباره پیدا کنه... ما هم تصمیم گرفتیم با توجه به فعالیت زیاد ته تغاری این بار بیشتر صبر کنیم ..ینی تا وقتی که اگر ازش خواستیم آروم باشه و تکون نخوره گوش کنه... واین مدت طول کشییییییییییید تا تابستون گذشته..درست زمانی که قرار بود همون سال بره مدرسه.
این بار بازم تحقیق کردیم دکتر متخصص دیگه ای که خودش رییس بیمارستان اطفال بود رو پیدا کردیم و رفتیم مطبش.معاینه کرد و متوجه دوسه تا مشکل شد! بهمون گفت اینطور عملها گاهی ممکنه تکرار بشن..ضمن اینکه خطر زیادی هم دارن. گریه افتادم و گفتم اگر صلاح میدونید حاضریم ببریمش هرجایی که لازم باشه حتی خارج از کشور .دکتر یه پوزخند زد , احتمالا اون ناراحتیامو به حساب حس مادرانه گذاشت. دیگه بقیشو درجریانید که با چه جریاناتی ته تغاری عمل شد و چقدر این مدت مخصوصا به خودش سخت گذشت.چندین ماه مراقب بودیم از پله بالا وپایین نره..بازی نکنه...فعالیت زیادی نداشته باشه و و و...
ضمن معاینات بعداز عمل دکتر خیلی راضی بود.میگفت تموم مشکلات برطرف شده.. ومیتونه فعالیت عادیشو شروع کنه.... منم که سرازپا نمیشناختم نذرمو ادا کردم و با وجود تموم مشکلات دیگه ای که پیش میومد بابت سلامتی ته تغاری توی دلم عروسی بود.
و حالا.........................
این خلاصه ای از جریان بیماری ته تغاری بود شادی جان

فریا دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 17:17

سلام خانمی.عزیزم امیدوارم دکتر رفتی خبرای خوبی داده باشه واقعا دلم گرفت دوستم

سلام عزیزم.هنوز نرفتم فریاجان...... نمیدونم چی میگه
خدا دلتو همیششه شاد نگه داره عزیزم

tarlan یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 16:58 http://tarlantab.blogsky.com

سلام عزیزم
هرچی دلت میخواد اینجا بگو و خودت رو خالی کن .
نگران نباش وقتی اونقدر به خدا ایمان داری پس نباید نگران باشی نگرانیت رو بده به خدا همونطور که دفعه پیش خودش به داد پسرک گلت رسید بازم کمکش میکنه به خود خدا بسپار من ایمان دارم که تو خبرهای خیلی خوبی بهمون میدی .الان میگی گفتنش برات راحته میدونم وقتی بچت و جلو چشمت میبینی نگران میشی ولی باور کن خدا کمکش میکنه .فقط به خودش بسپار و بگو خدایا من دیگه توان نگرانی رو ندارم خودت همه چی رو درست کن. من امتحان کردم تو هم بکن تا ببینی .

سلام ترلان جان
حقیقتش اینه که تازگیا خیلی کم حرف شدم! ینی خودمم تعجب میکنم منی که باید مرتب توی خونه راه میرفتم حرف میزدم..سوار ماشین میشدیم حرف میزدم..قبل از خواب حرف میزدم....حالا عجیب آروم شدم.نمیدونم چرا؟دیگه حرفی برای گفتن ندارم.چون فکرام بیشتر از حرفامه...چون میبینم هرچی از امید و آرزوهام حرف میزنم آخرش میخوره به دربسته... اینه که بهتره سکوت کنم.
درمورد اینکه نگرانیهامو خواسته هامو به خدا بگم..... رک میگم ترلان جان برای اونم حرفی ندارم! اینقددددددددر براش حرف زده بودم که نگو.. دیگه چی بگم که جدید باشه؟شاید ازحرفف زدنم خوشش نمیاد..شاید اونم به سکوتم راضیه

پپل شنبه 9 آبان 1394 ساعت 21:22 http://ma-eshgh.blogsky.com

چه بد!
حالا برین پیش دکتر شاید مشکلی نباشه و شما اشتباه کنید.
بعدشم نمیشه عمل رو بذارشید یکم که بزرگتر شد ؟

براش وقت گرفتم عزیزم
خدا کنه اشتباه کرده باشم.. تا الان دوبار عمل شده پپل جان.یه بار توی یک سالگی یه بار هم تابستون گذشته توی هفت سالگی. تشخیص پزشکی اینه که این مشکل توی سن کودکی انجام بشه عزیزم.. اگه بزرگتر بشن هم عمل سخت تر میشه هم از نظر روحی اثر بدی داره.

مهناز شنبه 9 آبان 1394 ساعت 21:04 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

وااااای خانمی!یهو آخر پستت رو که خوندم انگار قلبم ریخت!!!آخه چرا؟!خدایا کمکش کن....

نمیدونم چرا مهنازجان.... نمیدونم
این روزا خیلی چیزارو نمیدونم
ممنون عزیزم

نرگس شنبه 9 آبان 1394 ساعت 13:38 http://azargan.blogsky.com

سلام خانمی عزیز فریاد بزن ولی تو خودت نریز وبه خودت فشار نیار خدا همیشه همراهت هست ایشالا که دیگه مشکلی پیش نمیاد ناراحت نباش توکل داشته باش نراقب خودت باش

نرگس جان...عزیزم.چطور فریاد بزنم؟..یادمه یه وقتی گفتم مادر که باشی مجبوری خیلی وقتا دروغ بگی..بعلاوه اینکه دروغکی بخندی!
درسته ناراحت و عصبانیم ولی خودش اون بالا میدونه بجز خودش امیدوم به کسی دیگه نیست

ماهک شنبه 9 آبان 1394 ساعت 09:29

خانومی عزیز خانومی گل خدایی دلم گرفت این متن رو خوندم. عزیز دلم هنوز که دکتر نرفتید. شاید دکتر چیز دیگه ای بگه. امید داشته باش. من خودم برای سلامتیم چند تا مشکل پشت سر هم پیش اومد که ناگهانی بودن. با توجه به شاغل بودن و کار خونه و بچه و غیره واقعا برام سخت بود که هر روز بخوام برای پیگیری کارهای درمانیم عصر ها بیرون برم. که هنوزم ادامه داره. حتی در یه موردش هم خدا خدا میکنم که کار به عمل نکشه. اما خدا رو شکر میکنم که اگر درد داده درمانم هم داده. منکر نیستم که منم بعضی وقتها واقعا کم آوردم. حتی گفتم چرا من؟؟؟ اما بعد میگم میتونست بدتر هم باشه. میتونست خیلی خیلی بدتر باشه. امیدوارم خداوند پسر کوچولوتون رو هر چه زودتر شفا بده. آمین.

شرمندم ماهک گلم. شرمندم که باعث ناراحتی کسی بشم ولی اینجا تنها جاییه که خودمم!
نمیدونم قراره چی بشه ولی امروز دلو زدم به دریا و موضوع رو با منشی دکترش درمیون گذاشتم. با اینکه برای بهمن نوبت داشتیم برای دوشنبه آینده بهمون نوبت داد.اما اینکه چطور به خودش بگم نمیدونم.......
ماهک عزیز مهمترین و بهترین نعمت سلامتیه..امیدوارم شمام کاملا سالم باشی و کار به جاهایی نکشه که بخوای اذیت بشی عزیزم.درسته واقعا برای هرکسی میتونه بدتر باشه ولی دل آدم بدجور با این قضایا کنار میاد
ممنون از لطفت. الهی آمین

amir شنبه 9 آبان 1394 ساعت 08:35 http://del-haste91.blogfa.com

درکت میکنم خانومی بسیار سخت است بسیار حتی شاید تصورش خیلی دشواره تا اینکه واقعیت باشد ولی باید صبور بود و خویشتنداری کرد و توکل حتما نذر ونیاز مورد توجه است حتما شک نکن صبور باش ومنتظر همه چی درست میشه ...دعا میکنم هر چه زودتر خانواده ای باشید که در ارامش هستید و صحت وسلامتی دارید ...خدایا کمکشون کن....

آقای امیر یادتونه پارسال یه بار تعریف کردم که رفتم ته تغاری رو از مهد بیارم و سرپیچ یهو در ماشین باز شد و افتاد بیرون؟!با اینکه اتفاق بدی نیفتاد ولی یادمه اومدین چقدر ناراحت شدین و حتی دعوام کردین... الان ببین چندین ماهه دارم برای سلامتی کامل همون جوجه ای که بخاطر لطف خدا سالم موند چطور به درودیوار میزنم.
خدا گلای زندگیتونو سالم و شاد کنارتون حفظ کنه
الهی آمین به دعاتون

آفرین جمعه 8 آبان 1394 ساعت 17:09

نمی دونم چی بگم. ان شاءالله که تا زمستون خوب بشه!

ممنون از حضورت آفرینم

اعظم سادات جمعه 8 آبان 1394 ساعت 02:11

سلام خانمی
هرچی نظرمیزارم برات ارسال نمیشه اینبار
با نامیدی نظر گذاشتم
وای حرفات یعنی چه یعنی دوباره عمل وای خدای
من

سلام اعظم جان.آره اومدم وبت و خوندم که نوشته بودی نمیتونی برام نظر بذاری.خداروشکر این یکی ثبت شد
هنوز خودمم نمیدونم اعظم جان.دوشنبه آینده نوبت دکتر داره..هنوم نه به همسر گفتم نه به خودش.اگه نظر دکتر عمل باشه بازم فکر نمیکنم الان انجام بشه چون دفعه قبل هم دکتر گفت این عمل با هر نوع عمل درمانی دیگه ای باید 9 ماه فاصله داشته باشه..الانم که توی فصل مدارس...اونم ته تغاری که عاشق مدرسه س... درکمتر از یک ساعت بعد از اینکه میرسه خونه تکالیفشو انجام میده.. خطش عالیه.. چطور میتونم وقفه بندازم؟!
هنوز نمیدونم نظر دکتر چیه اعظم جان.... هنوز نمیدونم...هنوز

زرین پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 23:57 http://zarrinpur94.blogfa.com

عزیزززززم.من اصلا بلد نیستم اینجور وقتا دلداری بدم.فقط دوست دارم اون طرفو بغل کنم وباهاش همدردی کنم وبگم درکت میکنم عزیزم ،ولی نا امید نشو خدابزرگه انشالا درست میشه ....بذار با هم دعا کنیم............

الان دقیقا منم آغوشی رو میخوام که قد دنیا خودمو خالی کنم..
ظاهرا زمین و زمون کمر به شکستن همه خنده ها از لب ما بستن.. ولی هستم هر چند زانوهام بلرزه.

عسل پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 21:25 http://withgod.persianblog.ir/

وای :(( از عنوان پستت تنم لرزید و دعا کردم خبرای بد نخونم :(
نمیتونم اصن چیزی بگم
دعا!! صبر !! اصلا نمیدونم

میدونی عسل جان..هنوز بقول دوستان خودمو دلداری میدم که خبر بدی در پیش نیست..نباید خودم پیشاپیش نظر بدم....مادر است دیگر,گاهی اوقات دلش میخواد خودش دل خودش را خوش کند.
دعا که حقیقتش هیچی دیگه به ذهنم نمیرسه..ینی تا ندونم جریان از چه قراره نمیدونم چی بخوام؟ نمیدونم خدا خودش از من و دعاهام خسته نمیشه؟ صبر هم که دست خودمون نیست..صبر نکنیم چه کنیم؟
منم هیجیچی نمیدونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد